<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Tuesday, March 29, 2005 مرداب و آیینه


دیدم که دوستی که خاطرش عزیز است برایم نوشته: از این مرداب بیرون بیا
دلم گرفت.از اینترنت خارج شدم.ملال پاریس را باز کردم شعری آمد به نام آیینه.
شعری از شاعر محبوب دوستم
اجکش.شاعر قرن نوزده فرانسوی شارل بودلر.
بله
دوست عزیز.انگار چاره ای نیست.قانون و عقل سلیم با من موافقند.
آیینه
مردی بسیار زشترو بدرون می آید و در آیینه می نگرد.
باو می گویم:"برای چه در آیینه نگاه می کنید،وحال انکه نمی توانید خودرا در آن بنگرید ،مگر با اکراه؟"
مرد زشترو بمن پاسخ می گوید:"آقا ،طبق مفاد ماده 89 ،همه مردم دارای حقوق مساویند،بنابراین ،من حق دارم که خود را در آیینه ببینم ،چه با علاقه باشد و چه با اکراه،این فقط مربوط به ضمیر خود من است."
از نظرعقل سلیم ،بدون شک من حق داشتم ،اما از نظر قانون او در اشتباه نبود.

ترجمه محمدعلی اسلامی ندوشن

---------------------------------------------------------------------------

Sunday, March 27, 2005 حرف هایی که کاش نمی شنیدم


دوستی پیشم آمد از سالهای دور.
ما حرف زدیم از همه چیز.مثل تمام دوستهایی که از سالهای دور به هم می رسند.
آنهم در شبهای تعطیل سال نو.
از کسانی گفت که اسمشان را شنیده بودم بارها.
که آنان از کسی گفته بودند که اسمش را نوشته بودم بار ها.
... عشق بازی می کنم/می کردم/دیگر نمی کنم با نام او...
دوستم حرف زد
میشنوی؟
حرفت همه جا هست
از شیراز تا سمرقند
از مونیخ تا دروازه های دوزخ
می شنوی؟
از آن کسان گفت و حرف های آن کسان
آی کسی که نامت را نوشته ام بار ها
آی نامی که صدایت کرده ام بار ها
آی صدایی که هیچ وقت شنیده نشدی
من چیز هایی شنیده ام
که خوابش را دیده ام بارها
روزی همه آن حرف ها را روی پیشخوان می گذارم
همراه شعر و شمع و شراب
شرابی که هیچ وقت بهایش را نداده ای
آن وقت گرم میشوم
آیا در چشم هایت هیچ شرمی برق نخواهد زد؟
فکر نمی کنم
اما دلم خنک می شود بی آنکه فکر کنم.

---------------------------------------------------------------------------

Wednesday, March 16, 2005 هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

بعضی وقت ها یک اتفاق ساده به شدت آدم رو شاد می کنه
یک اتفاق خیلی ساده که هیچ کس فکر نمی کنه این قدر پتانسیل داشته باشه که آدم رو به مرز سرمستی برسونه
یکی از اون اتفاق ها به سادگی برای من افتاد ومن رو به حسابی شاد کرد
اون هم در آستانه عید که معمولا هیچ اتفاقی برای شاد شدن آدم نمی افته ،مگه یه سری رسوم تکراری که باید حتما با تکرار اون رسوم شاد بشی
اما اون اتفاق شاد کننده:
اون اتفاق دیدن کامنت سیامک بود
که حسابی دلم براش تنگ شده.
اصلا سیامک خصلت شاد کننده داشت
هروقت که میدیدش اگه شاد هم نمی شدی ،حتما غمگین هم نمی شدی
بگذریم که من از دیدارش همیشه شاد بودم
چقدر جاش خالیه
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

---------------------------------------------------------------------------

Sunday, March 13, 2005 عیدپارسال


این متن را عید پارسال، وقتی در عسلویه ،شبهای تنهایی را می گذراندم ، نوشتم . اون روز ها دوست به سفر رفته بود . به یاد اون روز ها: روز های بیم و امید
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
سرش را بر گردانده بود ،دیگه به من نگاه نکرد . این بد ترین تصویریه که از مسافری که دوستش داری ،می تونه توی ذهنت بمونه .سری که با ناراحتی ،دلخوری و عصبانیت برگدانده می شه ،چشم هایی که آن قدر بهت نگاه نمی کنند ،تا مجبور بشی راهت رو بگیری و از کنار اتوبوس دور بشی ، از در آژانس توریستس بیرون بری و با حال گرفته سوار ماشینت بشی . اما قفل ماشین رو که باز کردم دیدم داره به سمتم میاد ، تا بد ترین تصویر ممکن آخرین تصویری نباشه که از مسافری که دوستش داری ،توی ذهنت بمونه.
مسافری که قراره یک ماه تمام ،اروپا رو بگرده و تو هر روز ،در پی خبری ،دو بار ،شاید هم سه بار ،میل باکست رو چک کنی تا در تمام این مدت ،فقط 2 تا میل ببینی که گزارش مختصری چند خطی از سفری است که انگار حسابی خوش می گذرد به مسافران و روز هایی که زیاد خوش نمی گذرد به من.واصلا انگار نمی گذرد...
میل هایی که تنها به تو اختصاص ندارند بلکه به ادرس چند نفر فرستاده شده . 2 تا میل ، مختصر ، برای همه از جمله تو .روزها می گذرند ،توی شرکت ،توی خونه ،توی سایت ، صدای ناخوشایند اتصال به اینترنت شنیده می شود ، صفحه یاهو باز می شود ، خبری نیست . فقط دو تا میل مختصر، چند خط کوتاه ، برای همه از جمله تو.
فکرهای عجیب مواجهه با مسافر بعد از سفر از ذهنت می گذرد .چه کار باید بکنی؟ انتظار،انتظار جوابی که به سفر رفته ، پاسخی که در پایتخت های اروپا می گذرد ، موزه ها را می بیند ،سوار بر دوچرخه دور مونیخ می گردد،و شبها در جاده های اروپا توی اتوبوس می خوابد ،می خورد ،می زند ،می رقصد.
وفکر های عجیب ،هولناک ،هراسناک ،هوسناک دور سرت چرخ می خورند...
آیا باز هم با هم کله پاچه می خوریم؟ یا کله پاچه سرد صبح سفر ، اخرین کله پاچه با هممان بود؟هر روز میل باکس ، گزارش های کوتاه ،چند خط ،خلاصه ،مختصر و اساسا غیر مفید.
و ترس ،ترس مواجهه با مسافر بعد از سفر.
11/فروردین /83
عسلویه

---------------------------------------------------------------------------

Wednesday, March 09, 2005 هشتم مارس

خوب این هم هشتم مارس روز جهانی زن
مبارک باشد بر همه فمنیست های وطنی
بر همه فمنیست های عزیزی که با سینه های جلو کشیده این روز رو به هم تبریک می گویند .
من حتی امروز شیرینی هم خوردم از دست های زیبا و مانیکور شده یکی از همین دوستان
از ویژگی های بارز زنان اغواگری است
(چقدر دوست دارم یادداشت های در باره زنان رو ادامه بدم)
زنان اغوا گرند
اما این اغواگری فقط دامی نیست برای مردان
بلکه زنان به طور دائم مشغول اغوا کردن خود نیز هستند.
آن ها مدام خودشان را هم فریب می دهند
معتقدم تمام این ویزگی ها ریشه در آلت جنسی زنانه دارد
پس می شود گفت خود فریبی زنانه گونه ای از خودارضایی روحی است
یکی از نمونه های این خود فریبی همین فمنیست گرایی است
فمنیستی که ما با ان طرفیم نه گونه ای از نقد اجتماعی یا ادبی است نه گونه ای از مباحث جدی در حوزه های اندیشه ورزی
فقط یک حزب است
یک حزب روشنفکرانه
حزبی که برابر است با قبول تمام ارزشهای بزرگ بشری
یا عضو حزب هستی ویا دشمن شماره یک نسل بشر
با این حزب مجازی و البته فراگیر در تمام محیط های روشنفکرانه (دانشگاه ها، کافه های 78 ونشر چشمه و...) فقط یک کار باید کرد
باید هدایتشان کرد
واین کاررا دوست عزیزم که مدت هاست هدایت شده است خوب می داند.

---------------------------------------------------------------------------