<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Tuesday, May 12, 2009 وقتی همه خواب بودیم

"وقتی همه خواب بودیم" را دیدم. همین امشب.
کاری به نقد و تحلیل مخالفان و مدح و تجلیل موافقان ندارم. در باره اش باید مفصل تر نوشت. در باره ی زبان و بیان بیضایی. و البته کارگردان بی اراده ای که مجبور است با بازی گرانی فیلم بسازد که بازی گری نمی فهمند. من آن کارگردان بی اراده را درک می کنم. با آن اسم عجیب و غریب "نیمن نیستانی". اسمی که انگار برای روی جلد ساخته شده. درست مثل "بهرام بیضایی". بیضایی را هم می شود درک کرد.
اما اواسط فیلم صحنه ای دیدم که تا آخر فیلم درگیرش بودم. مردی با موی و ریش بلند که قلیان می کشید. فقط نیمی از صورتش پیدا بودو دوربین هم به سرعت از آن نیم چهره گذشت. می شناختمش.آخرین بار کجا دیدمش؟ تئاتر شهر بود. یادم آمد. همان جا بود که گفت از جلوی دوربین بیضایی رد شده. آخر فیلم هم دوباره پیدایش شد. این بار واضح تر. به نقش ول گردی حوالی سینمای سوخته. توی تیتراژ پایانی هم نامش بود. نریمان مصطفوی. دانش جوی زندانی. شنیدم که همین یکی دو روز اخیر آزاد شده. خوش حال شدم. نمی دانم هنوز همان موی و ریش بلند صورتش را پوشانده یا نه؟ تا مثل همان شب برایش بخوانم:
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید مارا

---------------------------------------------------------------------------