دیدم که دوستی که خاطرش عزیز است برایم نوشته: از این مرداب بیرون بیا
دلم گرفت.از اینترنت خارج شدم.ملال پاریس را باز کردم شعری آمد به نام آیینه.
شعری از شاعر محبوب دوستم اجکش.شاعر قرن نوزده فرانسوی شارل بودلر.
بله دوست عزیز.انگار چاره ای نیست.قانون و عقل سلیم با من موافقند.آیینه
مردی بسیار زشترو بدرون می آید و در آیینه می نگرد.
باو می گویم:"برای چه در آیینه نگاه می کنید،وحال انکه نمی توانید خودرا در آن بنگرید ،مگر با اکراه؟"
مرد زشترو بمن پاسخ می گوید:"آقا ،طبق مفاد ماده 89 ،همه مردم دارای حقوق مساویند،بنابراین ،من حق دارم که خود را در آیینه ببینم ،چه با علاقه باشد و چه با اکراه،این فقط مربوط به ضمیر خود من است."
از نظرعقل سلیم ،بدون شک من حق داشتم ،اما از نظر قانون او در اشتباه نبود.
ترجمه محمدعلی اسلامی ندوشن