<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Thursday, February 14, 2008 ننه دلاور

گاهی وقت ها، آدم غریق دریای حسرت می شود. حسرت داشتن چیزی که نداری، بودن جایی که نیستی، دانستن چیزی که نمی دانی، همراهی کسی که نیست... درست مثل امشب. که چه قدر حسرت خوردم، آن هم وقتی غرق دریای لذت بودم. لذت می بردم و نگاه می کردم چند صندلی آن طرف تر و هما روستا را می دیدم که به وجد آمده بود و حسرت می خوردم که آلمانی نمی دانم. وای که اگر آلمانی بلد بودم، امشب چه شبی می شد. مثل محسن حسینی که از قضا، سوار یک تاکسی شده بودیم و تعریف می کرد از گروه. گروه مدرسه ی " برلینر انسمبل" که با اجرای" ننه دلاور" برشت به جشنواره آمده اند. نمایش "بالا نویس؟" داشت. مثل زیر نویس فیلم. بالا نویسی که بی خیالش شدم و به همان چه از متن یادم مانده بود رضایت دادم تا فقط صحنه را نگاه کنم. صحنه ی گردی که با کمی شیب شده بود جولان گاه گاری ننه دلاور. پیرزنی که با شصت و شش سال سن، دویست و پنج دقیقه، بازی کرد، دوید، آواز خواند و ذره ای خستگی در چهره اش نبود. مثل باقی بازی گر ها. پیر و جوان. بازیگر هفتاد ساله ی نقش آشپز دون ژوان صفت، با بیانی که چه شیوا بود و چه قدرت و طنینی داشت . بی آن که بی جهت زور بزند یا جیغ بکشد. بعد یادم افتاد به شمس پرنده که توی همین تالار وحدت با تمام امکانات صحنه های دوار و متحرک اجرا کردند و چه مسخره بود "هدست" هایی که شمس و مولانا بسته بودند تا جیغ و دادشان از بلندگو شنیده شود. تازه فقط مولانا (محمد حاتمی) می توانست بخواند و به جای شمس، خواننده می خواند و جناب شمس الدین تبریزی روی صحنه لب می زد. مرید می خواند، مراد لب می زد. بگذریم . حالا مگر می شود دیالوگ های برشت را با چنین بیانی بشنوی و بعد حسرت نخوری که کاش آلمانی می دانستی؟
" ننه دلاور" یک اجرای کامل بود. همه چیزبه جا و سر جای خود. پر از جزئیات اجرایی و همه چیز در هماهنگی کامل. از همان اجراهایی که آدم به وجد می آید. با بازی هایی کامل و درخشان، بی آن که چیزی زیادی داشته باشد. حیف بود که بروشوری به فارسی نبود تا گروه را بشناسی و کتاب چه ی زیبا و نفیسی هم که پخش می کردند به زبان آلمانی بود تا فقط عکس های اجرا را بشود دید و باز هم حسرت خورد که کاش آلمانی بلد بودی. شانس ما بود که بعد از اجرا ، سوار همان ماشینی شویم که چند قدم پیش تر محسن حسینی مسافرش شده بود. قبل از ما راننده ی تاکسی بود که حسینی را به نام صدا کرد و پرسید "ننه دلاور" چه طور بود و بعد نوبت ما شد که از گروه بپرسیم و حسینی هم چنان با شور و هیجان از مدرسه ی "برلینر انسمبل" بگوید که در زمان" دیوار"، پشت دیوار شرقی برلین بوده و تمام اهالی تئاتر آلمان غربی آرزو می کردند که کاش می توانستد در " برلینر انسمبل" تئاتر کار کنند. و از بازیگری از همین گروه گفت که زمانی دوست دختر پیشوا بوده (گویا بازیگران زیبای آلمان همه زمانی از فیوضات هیتلری مستفیض بوده اند) و از اجرای پر حرارتش در سن هشتاد و چند سالگی در " شاه لیر" گفت تا تاکید کند که این انرژی و توان بازی گران سال خورده که دیدیم و حیرت کردیم، چیز عجیبی نیست. حیف که زود به مقصد رسیدیم و فرصت نبود تا "برلینر انسمبل" را بهتر بشناسیم.
اما حال و هوای اجرا از سر ما دست بردار نبود. دائم در باره ی کار حرف می زدیم. از بازی ها می گفتیم. از شیوه ی برشت و اجرایی که چه قدر نزدیک بود به آن چه دست و پا شکسته از برشت می دانستیم. از پروزکتور هایی که درست روبروی تماشاگران، صحنه را روشن می کردند. آن هم روی دکل های خرپایی، بی آن که از چشم تماشاگران پنهان شوند. تا هم چنان که تئاتر بودن تئاتر را یاد آوری می کنند، فضایی اردو گاهی و نظامی بسازند. از گروه موسقی که توی آوان سن نشسته بودند و دختری که چه خوب می خواند. از پیر زن شصت و شش ساله که چه طور به تنهایی، گاری سنگین ننه دلاور را روی صحنه ی شیب دار می کشید و باز هم از زبان آلمانی...
خانه که رسیدم، کتابی را برای دیدن عکس هایی از ننه دلاور ورق می زدم که نگاهم چرخید روی " برلینر انسمبل" و تازه فهمیدم این گروه، از مدرسه ای آمده که خود برشت، در آن کار می کرده و اصلا گروه برلینر انسمبل، گروه برشت بوده. گروهی که سال 1949 بعد از جنگ تاسیس شد تا برشت به عنوان نویسنده و کارگردان، ایده هایش را اجرایی کند.
بعد از حضورچند ساله ی "روبرتوچولی"، که به عنوان نماینده ی تئاتر آلمان در جشنواره های فجر می آمد و می رفت، (می گفتند تئاتر چولی در تئاتر آلمان درجه ی دو و سه محسوب می شود) تئاتر آموختگان مدرسه ی برشت، برای سه اجرا به ایران آمده اند. "برلینر انسمبل" جمعه برای آخرین بار، "ننه دلاور" را در تالار وحدت اجرا می کنند. گاهی وقت ها فرصت حسرت خوردن هم از دست می رود...

---------------------------------------------------------------------------