<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe", messageHandlersFilter: gapi.iframes.CROSS_ORIGIN_IFRAMES_FILTER, messageHandlers: { 'blogger-ping': function() {} } }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Saturday, November 26, 2005 سپاس

برای پست قبلی، نازلی کامنت گذاشته بود که به قول خودش "یوز" و "پس" را برایش بگذارم تا شکل و شمایل صفحه را عوض کند.و من مدتی مانده بودم که یوز یعنی چه؟ قبلا هم همین کار را کرده بودم. این بار هم همین کار را کردم و شب بعد که صفحه باز شد، دیدم که این شده که می بینیم. خودم، چندان اهل تغییر و تحول در محیط زندگی و دکوراسیون اتاقم نیستم. یکی از اخبار بدی هم که می شنوم، از زبان مادر است که می خواهد جای مبل یا کتاب خانه یا هر چیز منقول دیگر را عوض کند. کلی هم غر می زنم که چرا؟ اصل ماجرا هم این جاست که حوصله اش نیست. وگرنه از دیدن تغییر خوشم می آید. مخصوصا اگر زحمتش با من نباشد.مثل تغییرات زیبای همین صفحه که هیجان زده شدم از دیدنش.بگذریم که برای این کار اطلاعات و ذوقی لازم بود که من فاقد هردوتایش بودم.
آدم هیچ زحمتی نکشد، شب بخوابد و فردا ببیند که صفحه اش عوض شده آن هم به این زیبایی، هر چه قدر هم که تنبل یاشد و مبتلا به شرح ذیل، باز از پس یک تشکر خشک و خالی که بر می آید.پس سپاس گوی نازلی هستم، دختر آیدین، که به این زیبایی، زحمت تغییرات این جا را دوستانه و داوطلبانه به عهده گرفت و من نمی دانم از کجا می دانست که من از ترکیب های خاکستری خوشم می آید و کمال الملک را دوست دارم و از تماشای بازی نور روی چارچوبی قدیمی لذت می برم.

---------------------------------------------------------------------------

Monday, November 21, 2005 برق و بارسلونا و مرغ دریایی و حافظه سرگردان

یکم: کامپوتر روشن نمی شد. فکر می کردم پاورش سوخته. امشب به طور اتفاقی فهمیدم مشکل از سیم رابط برق بوده. عجب...
دوم: اصلا نمی توانم شور و شعف خودم را از تماشای بازی یا آتش بازی تیم محبوبم بارسلونا جلوی منفورترین تیم عالم یعنی رئال ، پنهان کنم.از شعبده و رقص توامان رونالدینهو، مبهوت و شگفت زده شدم. انگار مشغول تماشای خلقت فوتبال بودم. آنچه رونالدینهو روی چمن سبز می کرد، رقصی آیینی بود تا به چهره های بزک کرده ای مثل آقای بکهام( که لابد روی شرتش هم تبلیغ شرکتی هست تا همسر فلفلیش لوازم آرایشش را از آن شرکت بخرد) فوتبال یاد بدهد. فوتبال فراموش شده. فوتبالی که سال ها بود ندیده بودم. تمام سال های پس از مارادونا چنین فوتبالی دیده نشده. به سلامتی بارسلونا و به شادباش باخت ستاره های تلویزیونی رئال ...
سوم: دیشب تمرین عطا شروع شد. آغاز تمرین تئاتر سبکم کرد. مرغ دریایی چخوف. و من که قرار است شامرایف باشم. عامی ترین مرد عالم. و باز تمرین با عزیزانی که حضورشان سر هر تمرینی جالب است. حسین که باید از او یاد بگیرم. و نوید که حضورش حیوانی ترین جمع های عالم را هم انسانی می کند. و عطای مهربان...
چهارم: منوچهر آتشی درگذشت. دلم سوخت برای پیرمرد جنوبی. اگر چه جز چند بار ندیدمش، اما دلم سوخت. مهربان بود پیرمرد و دوست داشتنی. بیشتر دلم برای آخرین تصیویرش سوخت. حضورش در شوی فاضل مئابانه چهره های ماندگار. آن هم وقتی سهیل محمودی شومنش باشد. نازلی هم چیزهایی نوشته بود.من هم به طعنه چیز هایی اضافه کرده بودم. اگر می دانستم به همین زودی خواهد مرد... بی خیال... یادش به خیر.قطعه ای از آتشی که زمانی که حالم خوش نبود و فکر می کردم شکسته ترین کشتی عالمم، ورد زبانم بود:
حافظه ای سرگردان میان جهانم و
جزاینم آوازی نیست
...
حافظه ای سرگردان میان زمانم و جزاینم آوازی نیست

---------------------------------------------------------------------------