<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar/6919998?origin\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Thursday, September 24, 2009 آیا ادامه می یابد؟ گفت و گویی پس ازروزهای پیروزی بر دیکتاتوری به روایت کلیما


"دلم می خواهد از تو بچه داشته باشم ،آلیس"
"خیلی دیره، پاول"
" فکر می کردم_آخرین باری که همدیگر را در آن تظاهرات بزرگ دیدیم، و با هم به آن بار کوچک رفتیم و تلویزیون روشن بود...را یادته؟"
"معلومه که یادمه."
"ناگهان مرا بوسیدی، و به نظر آمد...به نظر آمد که به اندازه آن سال ها با هم صمیمی ایم."
"باعث آن لحظه، آن موقع بود پاول. در آن روزها همه مان با هم نزدیک و صمیمی بودیم."
"حالا آن زمان تمام شده و رفته؟"
"زمانی مثل آن نمی تواند مدتی طولانی بپاید."
ایوان کلیما، در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی، ترجمه ی فروغ پوریاوری، نشر آگه

---------------------------------------------------------------------------