<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar/6919998?origin\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Sunday, August 02, 2009 ای آن که غم گنی و سزاواری

بین این همه گیر و دار و داد و بی داد ، باید تسلیت بگوییم به دوستانمان نیما نامداری و نسرین افضلی برای خاک سپاری عزیزشان . خاک سپاری بعد از پنجاه روز. پنجاه روز بی خبری، پنجاه روز در به دری از دادستانی به بیمارستان ها، کلانتری ها، بازداشت گاه ها... و حالا پزشکی قانونی.
بهزاد مهاجر. آخرین بار با مادرش صحبت می کند. تلفنی. همان دوشنبه ی بزرگ 25 خرداد و با مادر از دریای مردم و سکوت می گوید. بی خبر از آن که دقایقی بعد، وقتی که به آزادی برسد، هدف همان تیری خواهد شد که بر سینه ی سهراب نشست. و از آن روز تا امروز خانواده ی داغ دارش نگران و مضطرب.
این جور وقت ها تسلیت گفتن سخت است. اصلا حرف زدن سخت است. زیاد نباید گفت. شهادتش را تسلیت می گوییم، به مادرش ، خانواده اش، به نیما و نسرین و به یک دیگر. این بار تعارف نیست. همه در این مصیبت شریکیم.

---------------------------------------------------------------------------