<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Friday, October 03, 2008 به بهانه ی اخراجی ها


چهار شنبه بود. شنبه که می رسید قرار بود دکتر سروش سخنرانی کند. سخنرانی مهمی بود. اولین سخنرانی سروش بعد از قائله ی دانشکده ی فنی و کلاس مثنوی که انصارحزب الله تازه اعلام موجودیت کرده بود و ریخته بودند به سالن و مراسم را به هم ریخته بودند و کتک زده بودند و گویا عینک جناب دکتر هم در این بین شکسته بود و یکی دو زخم هم در زبان ها می چرخید که گوشه ی چهره ی جناب دکتر به جا مانده. بعد درگیری ها شروع شد. انصار حزب الله هم موجودیتش را اعلام کرد. یک فیلمی هم از کیش ساخته بودند و مدام این جا و آن جا نمایش می دادند و فریاد وا ارزشا بود که سر می دادند.
اردیبهشت بود. به بهانه ی سال گرد آقای مطهری برنامه ای ریختند تا سروش بیاید پلی تکنیک و در باره ی آزادی از نگاه مطهری سخن رانی کند. در این فاصله انصار هم گرد و خاکش را بلند کرده بود و صدایش حتی از تریبون مجلس هم به گوش می رسید. خبر سخن رانی سروش که پخش شد، فریادشان بلند شد که آقای سروش نباید تنها حرف بزند، باید مناظره کند و ما نمی گذاریم که او تنهایی جایی برود و شبهه پراکنی کند. آن روز شعار مناظره بود. حضرات شده بودند طرف دار دیالوگ در برابر مونولوگ.
در این فاصله انصار کار های دیگری هم کرده بود. از جمله حمله به سینمای قدس. میدان ولی عصر. به بهانه ی اکران تحفه ی هند. با بازی اکبر عبدی. شیشه های سینما شکسته شدند و مشهور بود که زن حامله ای از بالا پرت شده و بچه اش هم افتاده.در این میانه، انصار دو چهره ی سرشناس داشت. یکی حسین الله کرم که مثلا تئوریسین جریان بود و دیگری مسعود دهنمکی، چهره ی عمل گرا.
چهارشنبه بود. انصار ریخته بودند توی پلی تکنیک. آخر وقت بود. حدود ساعت 2:30 . آن هم با آن جمعیت و آن هیبت. یادم نیست که می گفت، روح تناردیه در بدن ژان والژان. از جوجه هاشان که می گذشتی، خاک و خمپاره ی جبهه، جایی در چهره هاشان یادگاری گذاشته بود. چیزی از لباس جنگ هم تنشان بود. چکمه ای یا شلواری خاکی. چهره ها جوری بود که میانه ای با شوخی نداشت. هر چه بود جدی جدی بود.
تمام آن سال ها پاتوق ما نیمکتی بود درست روبروی مسجد . پاتوقی که چهارشنبه عصر ها از همیشه خلوت تر بود. با آن درخت های بلند که در حاشیه ی چمنی کوچک، نیمکت مارا از باقی دانشگاه جدا می کرد. با دوسه تا از رفقا نشسته بودیم که پیداشان شد. شعار دادند و شلوغ کردند. مرگ بر منافق از دهانشان نمی افتاد. سردسته و همه کاره، چهره ی عمل گرا بود. قائله که شروع شد، ما هم از روی نیمکت بلند شدیم و شروع کردیم به چرخ زدن در اطراف جمعیت انصار. جمعیت انصار جمع شده بود بیرون مسجد. کنار در انجمن . مرکز فتنه. کمی آن طرف تر یک کیوسک تلفن رایگان هم بود. جمعیت جمع شدند روبروی کیوسک تلفن و کنار در انجمن. خوب یادم هست. فضا، فضای عمل بود. برای همین نیازی به دعا و زیارت نبود. همه نشستند تا مرد عمل گرای انصار تهییجشان کند. مسعود خان دهنمکی می خواست به جماعت مسلط باشد. برای همین یکی از برادران انصار قلاب گرفت و مسعود خان دهنمکی رفت روی کیوسک زرد رنگ تلفن. یک بلندگوی دستی هم دستش دادند تا صدایش را همه بشنوند. جمعیت نشسته بود و مسعود خان روی کیوسک تلفن، بلند گو به دست شروع کرد به تهییج جمع. بعد یک دفعه دید فاصله ی سخنران و مستمع زیاد شده. آخر جمعیت زیر کیوسک نشسته بودند و سخنران روی کیوسک تلفن استاده بود. برای همین ترجیح داد که بنشیند تا فاصله ی عمودی کمی کوتاه تر شود. اما چه نشستنی. انگار که روی کاسه ی مستراح. آقای دهنمکی همان طور مستراحی روی کیوسک نشسته بود و برای جماعت با بلندگوی دستیش حرف می زد. و همان جا و با همان حال بود که به درخت های روبروی انجمن اشاره کرد که این درخت ها را چوبه ی دار می کنیم و منافقین را همین جا، از همین درخت ها به دار می کشیم. و جماعت نشسته هم تکبیر گفتند و فریاد کنان شعار دادند که مرگ بر منافق.
تهدید، رسما تهدید به مرگ بود و هولناک. اما آقای دهنمکی در وضعیتی خنده دار تهدید می کرد. امشب، تلویزیون پشت صحنه ی اخراجی ها را نشان می داد. یک پشت صحنه ی مفصل و جا به جا با تصاویر آقای دهنمکی که جماعت بازیگران و سیاهی لشگرش را هدایت می کرد. تا شور و هیجان لحظه های نبرد را جلوی دوربینش تکرار کند. تصویر مسعود خان دهنمکی که روی صفحه ی تلویزیون می آمد، من همان کیوسک را می دیدیم و بلندگوی دستی و درخت های روبروی انجمن را که به اشاره ی آقای دهنمکی قرار بود چوبه های دار شوند. و تصویر آقای دهنمکی که انگار روی مستراح نشسته بود. کاری نمی شود کرد. هر اتفاقی که بیفتد، هر چه روزگار و آدم ها عوض شوند، تصاویری هست که ثابت و پررنگ در چشم آدم ها می مانند. مثل همین تصویر آقای دهنمکی . و مثل خیلی تصاویر دیگری که ماندیدیم و پدران ما به چشم دیدند و ما برایش کلی توجیه می تراشیدیم.
همه اشتباه می کنیم. اما شرط اخلاق قبول اشتباه است نه توجیه اشتباه. شرایط خاص، چشم آدم ها را کور می کند، قبول. گوششان کر می شود، قبول. گول می خورند، قبول. اما بیان هیچ کدام از این ها هیچ اشتباهی را جبران نمی کند و اثراتش را از بین نمی برد. تنها می تواند عذرخواهی و قبول عذرخواهی را آسان تر کند. آن چه که کمتر دیده ایم و بیشتر دل خوش کرده ایم که یکی از بالای کیوسک پایین آمده و نشسته پشت دوربین. مبارک است. اما باخاطره ی شیشه خرده های سینما قدس که به بهانه ی قر دادن عبدی توی تحفه ی هند، پخش خیابان شدند، چه می شود کرد؟ اگر کسی شعور قبول اشتباه و عذرخواهی نداشته باشد، تمام ثروت علمی و هنری دنیا را هم که به او بدهند، چیزی برای عرضه ندارد. هر که می خواهد باشد. خیلی که بزرگ شود ادعایش هم مصیبتی می شود بزرگ تر...



پی نوشت: هر چه استقلالی که دیدم از نتیجه ی بازی راضی بود و حال می کرد. حق هم داشت. برای استقلال نتیجه ی خوبی بود.

---------------------------------------------------------------------------