<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe", messageHandlersFilter: gapi.iframes.CROSS_ORIGIN_IFRAMES_FILTER, messageHandlers: { 'blogger-ping': function() {} } }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Saturday, April 19, 2008 انصاف

بین صنایع ادبی ، این صنعت اغراق چیز دیگری است. این که بگردی و چیزی را در طرف پیدا کنی و بعد بزرگش کنی. نه این که فقط بزرگش کنی که کلی استعاره و تشبیه و مجاز هم تنگش بچسبانی تا بشود این اغراقی که فقط مخصوص ادبیات کلاسیک ما نیست که در شعر نو و اعقابش هم کم پیدا نمی شود.
حالا بگذریم که در گفت و گوهای عادی غیر شاعرانه مان هم که بگردی از بزرگ کردن ، بی خودی بزرگ کردن و از کاه کوه ساختن ، چه چیز ها که می شود پیدا کرد .
گاهی هم شاعر خودش را دچار اغراق می کند . حالا یا شعرش را بزرگ می کند یا خودش را. همه این بیت خواجه را شنیده ایم که
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
و خوب، این همان حافظی است که این همه توصیه دارد که رضا به داده بده و با قضا کاری نمی شود کرد و باید ساخت و همین است که هست. حالا نباید زیاد تعجب کرد از شاعر معاصری که تمام تلاشش را می کند تا بگوید که هر چه دارم و ندارم از خواجه است و ریزه خوار خوان اویم و ...
بعد از نوای خواجه ی شیراز شهریار
دل بسته ام به ناله ی سیم سه گاه تو
شهریار را بسیار دوست دارم. هم خودش را و هم شعرش را. برایم هم مهم نیست که همه را مدح کرده ، که اگر ملاک ما این باشد، نه به سراغ حافظ باید رفت و نه سعدی. ونه خاقانی وانوری و منوچهری و ... . بگذریم. حالا شهریار را ببینید، همان جوری که بود. با همان کلاه پشمی منگوله دار، ته ریشی که روی چین و چروک صورتش نشسته، چشم هایی که انگار به زور نیمه باز مانده اند و دودی که از بین انگشتانش به هوا می رود. نمی دانم کجا بوده و به چه فکر می کرده وقتی که می سرود:
سرباز جهادم من واز جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
اما می دانم که با همین صنعت ریشه دار، می شود به جای کلاه پشمی منگوله دار، خود به سر کرد و از محفل بزم این همه راه تا کارزار رزم رفت و به جای خانه و هم جواری منقل، شهید وغلطیده به خاک و خون مقتل شد. البته با کمی انصاف.

---------------------------------------------------------------------------