خانه روشنان
vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Sunday, August 12, 2007
آشویتس خصوصی دکتر
جناب سر هرمس مارنا، جایی همین اطراف از شاعرانی بگونه ی براهنی گفته بودند. شاعرانی که شعرشان به نقاشی های آبستره می ماند که شاید تمام عالم را هم که بگردی یک نفر و تنها یک نفر را پیدا کنی که ارتباطی با شعرشان یا نقاشیشان برقرار کند. شاید این تصویر غالب براهنی در روزگارما باشد. اما براهنی شکل های دیگری هم دارد. هم چنان که آزاده خانم دارد، بعد از عروسی چه گذشت هم دارد. یکی از آن شکل های براهنی که با شکل "خطاب به پروانه ها"ی روزگار ما به کلی متفاوت است، براهنی "ظل الله" است. "شعر های زندان" جایی که براهنی شکنجه و زندان را شاعرانه روایت می کند. اما شعری که شکلی به شعرهای متفاوط براهنی نمی برد. شعری که در قطعه شعری با نام" شعر چیست" تعریفش می کند:
شعر
برش ظریف و دقیق دندان کوسه است بر گلوگاه زندانی
...
شعر
مردابی است لبالب از جسد های شاعران حماسی
شعر
تیرباران شاعر است در صلاه ظهر بر دروازه الله اکبر و بر روی مصلای شیراز
شعر
سقوط شاعر از ارک تبریز است
...
شعر
چشم بندی است که زندان بانان ایران مثل استعاره ای بر حقیقت چشمان تو می پوشند
شعر
دستبندی است که به جای دست بر لبت می زنند
...
شعر همین است جزین نیست جزین نیست
شعری که مثل هیچ انتزاعی نیست. واقعیت دردآلود زخم های مورب شلاق است، بر گرده زندانی. این درد و بوی تعفن و خون، استعاره بردار نیست.عینیت خشونت است. برای همین شعر های ظل الله را باید بلند خواند. بلند. عین داد کشیدن. دیگر آبستره نیست، که در همه ی دنیا شاید یک نفر پیدا شود که بفهمد. هر که سیلی خورده باشد، می فهمد. هر کجای دنیا هم که باشد.
آقای پیکاسو!
حالا که به خواب این زندانی آمده اید
اگر می توانید، بفرمایید بکشید!
از هر دوره هنریتان که خواستید، استفاده کنید!
زن یک زندانی،
بسیار زیبا تر از اینهاست آقای پیکاسو!
بویژه موقعی که نداند
پس از این خواب شیرین،
در اتاق تمشیت،
عضدی و حسینی و پرویزخان،
بالاسرش خواهند ایستاد
خشونت نه نسبیت برمی دارد، نه تعویق می اندازد، نه وانموده می شود نه هیچ بازی دیگری. خشونت خشونت است. همین. زبان مشترک همه ی عالم که هیچ بازی زبانی سرش نمی شود.
"... و حقیقت اینکه در این شعرها من اصلا سعی نکردم از تخیل خود مایه بگذارم، چرا که دوزخی که زندانی در آن زندگی می کند، خود آفریده تخیلی است شوم و جهنمی، که همان تخیل جلادان شاه باشد. دیگر احتیاجی نیست که تو خیال کنی. دوزخ مهیا شده آنچنان خیالی آفریده شده که تو اگر از واقعیتش گزارش بدهی، بزرگترین خیالها را کرده ای."
سه – چهار نمونه از " ظل الله":
شعر تجاوز
وقتی که
مامورگردن کلفتی بر گردن آدم سوار
شده
وشلوار زندان تا زانوهایش پایین
کشیده شده
وقتی که
دوامیر تجاوز کون آدم را به یکدیگر تعارف
می کنند
آدم
به یاد مورچه های بلندی نمی افتد که
یک پایشان شکسته پای دیگرشان
یارای کشیدن مورچه را
ندارد
و یاد حرف مادر بزرگ مرحومش نمی افتد که
می گفت پشتکار را از مورچه یادبگیر که
بی محابا پیش می تازد و پیش می رود
- حتی اگر سرش یا کونش را هم بریده
باشند -
آدم به یاد مظفرالدین شاه که از بواسیر
مرد و رضا شاه که از سیفلیس مرد
نمی افتد
آدم
به یاد زن موبوری که
شاه جدیدا شکمش را بالا آورده نمی افتد
آدم به یاد عمه مسلولش هم نمی افتد
آدم اصلا به یاد هیچ چیز
نمی افتد بلکه
می بیند حیوانی درشت تر از خودش
در اعماق استخوانهایش فرو می رود
و طلسم تحقیر بر سوراخ خونین مقعدش کوبیده
می شود
انگار
با میخی در ماتحتش حکم
مرده یا زنده اش را خواهانیم، می کوبند
و بعد آدم در مغزش خطاب به مادرش
می گوید
چرا
مرا همانطور که بیرون دادی بالا نمی کشی چرا؟
رژه جلادان
حسین زاده می گید : من جلاد سازمان امنیت هستم
منوچهری می گوید : من جلاد سازمان امنیت هستم
رسولی می گوید : من جلاد سازمان امنیت هستم
شادی می گوید : من جلاد سازمان امنیت هستم
رضوان می گوید : من جلاد سازمان امنیت هستم
پرویزخان می گوید : من جلاد سازمان امنیت هستم
حسینی می گوید : من جلاد سازمان امنیت هستم
وگاهی هم می گویند:
من جلاد شاهنشاه آریامهر هستم
من جلاد شاهنشاه آریامهر هستم
من جلاد شاهنشاه آریامهر هستم
من جلاد شاهنشاه آریامهر هستم
من جلاد شاهنشاه آریامهر هستم
من جلاد شاهنشاه آریامهر هستم
من جلاد شاهنشاه آریامهر هستم
جلادان دیگر نمی گویند، اما هستند
زدن یا نزدن
بلند می شود به ناگهان زنی درون بند
و جیغ می زند:
نزن!نزن!نزن!
اسیرهای بند
بلند می شوند یک به یک
و جیغ می زنند مرد و زن:
نزن!نزن!نزن!
و در اتاق های تمشیت
زدن شروع می شود
نزن!نزن!نزن!
بریانی
-آیا مردی که پشتش را سوزاندند
می خواهد بنشیند؟
-نه! هرگز! مردن را برتر می دانم از بنشستن!
روی قلبش، زانوهایش می خوابد
پشتش را می آرد بالا،
مثل پشت یک گربه،
چرک و خون جاری از پشتش می چسباند کونش را به شورتش، شورتش را به شلوارش
-آیا مردی که پشتش را سوزاندند
می خواهد عریان گردد؟
-نه! هرگز! مردن را برتر می دانم از عریان گشتن!
لختم کردند آن نامردان یکبار،
آیا این کافی نیست؟
با آن آتش می شد در ربع ساعت گاوی را بریان کرد
می سوزم می سوزم می سوزم
دائم می سوزم
از پشت زانوهایش می گیرم
کولش می گیرم
می اندازد از پشت سردستانش را زیر بازوهایم
از پشت در می گویم:
سرکار!
هفده! سلول هفده توالت، سرکار!
سرکارخونسرد آرام، از آن سو، یا این سو، می آید
در را با خونسردی، اما محکم، بعد از بگشودن، می اندازد سوی ما
بوی سوزش اورا می آزارد
بار من سنگین است اما باید بدوم، باید بدوم
او از پشت
شلوارش را، شورتش را، با ناله، با آه و افسوس و زاری، می اندازد پایین
با گریه، با ناله و زاری، استاده، می ریند
مردن را برتر می داند از بنشستن
یا خود را شستن
بر می گردیم آنسان که رفتیم
بوی سوزش در مغزش جاری است
بیزار است آری بیزار، از گوشت
می گوید :
انگاری سر خم کردند
بریانم کردند
وقتی می بینم چیزی از گوشت
می گویم این من هستم،
سرخم کردند
سرخم کردند
---------------------------------------------------------------------------