<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Saturday, August 05, 2006 یغمای جندقی


یکم: امروز صبح شیخنا شوفر، درست وسط خط المرکز تقاطع میرداماد و شریعتی رویت شد. منتها از قضای روزگار من بی مایه سواره بودم و حضرت شوفر ایستاده، دست ها در جیب و نگاهش به انتهای چراغ دوخته. مع الاسف، کار واجبی در پیش بود و وقت تنگ . لاجرم به متلکی و شنیدن فریادی هم آوای " جانم" از حلقوم شیخ، دلمان خوش کردیم وامتداد قدوم شیخ را در آینه دنبال کردیم که از عرض خیابان گذشت. دلمان تنگ بود و لحضاتی دیدار شیخ، گیرم که در زاجرات بوق و ترافیک، جگر تشنگان را چکه ای بود از دریایی که اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید.
دیدار یار غایب دانی چه سود دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
ایزد تعالی را شکر گفتیم که اگر راحت مجالست و مصاحبت، میسور نشد، لا اقل لذت رویت فراهم گردید.
دوم: یغمای جندقی از هم عصران محمد شاه و ناصرالدین شاه قاجار و معاصر با شاعری چون قاآنی است. اما در شعر و شاعری یک
سره در حال و هوایی دیگر است. او هم مثل قاآنی هزلیات و هجویات زیاد دارد. اما مثل قاآنی فقط در هزل الفیه و شلفیه وار باقس نمی ماند و هجوش سبقه ای انتقادی و اجتماعی پیدا می کند. یغما نثر زیبایی هم دارد. چیزی که برایم کمی عجیب بود، اهتمام یغماست به سره نویسی فارسی و عدم استفاده از کلمات عربی. نمونه ای از نثر او نامه ای است که یغما برای پسرش اسماعیل می نویسد. بخشی از متن این نامه را که شکایت زیبای یغماست از حال و روز آدمیان، از کتاب از صبا تا نیمای یحیی آرین پور می آورم.
...
این پسران یادگار آن پدرانند که یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر را کشته اند و جای نشین آنان را، که دریای آمرزگاریند و کشتی رستگاری، به خاک و خون آغشته.
تخم خربزه لطیفی را اگر همه ساله دکش نیاری و در زمینی تازه و نوگیر نکاری، از هستی خود نرم نرمک بازماند و در پستی گوهر کرمک گیرد.
این هیچ مایه پنج پروز را که، که گاده هفت پدر است و زاده چار مادر، هزاران هزار سال افزون شد تا همی تخم دگرگون نیست و آب جز از پشت خواجه و پیش خاتون نه.
چشم سود و امید بهبود از این تخمه داشتن لاله در شوره بوم کاشتن است و اگر مغز کار و نهاد گوهر این گاوان بی شاخ و دم و خران با گوش وسم، که نامش از در وارونبازی " مردم " نهاده، بازشکافی، جز دشت دشت دیو آدم فریب و گله گله سگ مردم خواره نیابی.
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
...

---------------------------------------------------------------------------