<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Wednesday, March 29, 2006 network busy


شبکه اشغال است. هر شماره را باید هزار بار گرفت تا شاید بتوانی با قطع و وصل های پشت سر هم حرف بزنی.
می گویم لعنت به این موبایل. با حرص هم می گویم. راننده همین طور که به ترافیک نگاه می کند، می خندد.
- خوش به حال ما که نداریم.
دوباره می گیرم. باز هم نمی شود. دوباره بوق می زند با پیغامی که باطری در حال تمام شدن است. زیر لب به تنبلی خودم فحش می دهم. رادیوی تاکسی از بازی جمعه می گوید که حتما جوانمردانه است. به حرف رادیو می خندم .
من: کم مونده تو زمین چاقو کشی هم بکنن.
راننده باز می خندد. هنوز ترافیک را نگاه می کند.
- ای آقا اینا که بازیکن نیستن. یه مشت مفت خورن به خدا. اینا فوتبال نمی فهمن. یه مشت بچه مزلف.الکی پول می گیرن. اونم چه پولایی.
تلاش دوباره برای تماس بی فایده است.
- همش فکر قر و پزشونن. اصن نمی دوون تو زمین .همش راه می رن. خدا شاهده ما می رفتیم امجدیه دو ساعت صف وامی سادیم، بازی نیگا می کردیم حال می کردیم به خدا. بازی می کردن. مث اینا که نبودن. فوتبالیست بودن.
داشت حرف می زد که تلفن قطع شد. حالا هم که تماس ممکن نیست.می گفت از صبح حالش خوب نبوده. خواب بدی دیده بود انگار. گفتم خیره که قطع شد.
- یه بار این حمید شیرزادگان یه کاری کرد تو امجدیه، خدا شاهده خود تاجیا کف کرده بودن. اون موقع اینا تو شاهین بازی می کردن. خدا بیامرزه محراب شاهرخی رو. آقا اصن یه جوری بازی می کرد، آدم تا یه هفته شارژ بود. مث این بچه مزلفا که نبودن، همش فکر زلف و قیافشون باشن. لا مصبا بولدوزر بودن تو زمین. این بچه قرتیا مث چراغ قوه می مونن. اونا موتور برق بودن انگار. از وقتی این جوجه ها بازی می کنن من دیگه آقا اصن نیگاشونم نمی کنن.
راننده همین طور ترافیک را نگاه می کند و حرف می زند. حوصله گوش دادن ندارم. دوباره گوشی بوق می زند. به حرف های راننده گوش نمی کنم. فقط کلماتی مثل شیرزادگان و محراب و نیکبخت واحدی توجهم را جلب می کند. دوبار شماره می گیرم. این بار وصل می شود. تلفن را روی گوش می برم. راننده هنوز حرف می زند. سلام را که می گویم، راننده نگاهم می کند.
تلفن: سلام. نرسیدی؟
من: نه هنوز تو خیابونم.
تلفن: خوب وقتی رسیدی زنگ بزن.
من: چه فرقی می کنه. حالت چطوره.
تلفن: بد نیستم. ببین وقتی رسیدی زنگ بزن.
من: می گم فرقی نمی کنه. می گی چی شده؟
دوباره صدا قطع می شود. راننده دوباره ترافیک را تماشا می کند. تقریبا داد می زنم الو!
تلفن: چیه، چرا داد می زنی؟
من: آخه صدات نیومد. چیه؟ چته؟
تلفن: حالم خوب نیست. خواب بدی دیدم.
من: چی دیدی؟
تلفن: ببین بذار رسیدی برات می گم.
من: ای بابا. خوب بگو دیگه.
تلفن: ببین رعنا کیوانی یادته؟
من: کی؟
تلفن: رعنا کیوانی. دوست دختر علی بود. اون شب باهم رفتیم کنسرت.
من: آهان. خوب.
تلفن: خواب دیدم ما ها باهممیم.من و تو و رعنا.
من: خوب.
تلفن: بعد تو رفتی با رعنا.
من: کجا؟
تلفن: رفتین با هم خوابیدین دیگه. جلوی من.
من: عجب.
ماشین های جلویی راه می افتند. راننده هم حرکت می کند.
تلفن: خیلی بد بود. باهاش همه کار کردی
من: مثلا چی کار؟
تلفن: اه. خیلی مزخرف بود.خیلی.
من: تقصیر خودته شام زیاد می خوری از این خوابا می بینی.
تلفن: ببین خیلی مزخرف بود. از صبح تا حالا داغونم. باید باهات حرف بزنم.
من: من گفتم چی شده. کلی نگران شدم الکی. آخه آدم یه خواب چرت می بینه حالش بد می شه؟
تلفن: ببین ااون برام می گفت تو باهاش چی کار کردی. خودمم می دیدیم. انقدر واضح تا حالا ندیده بودم. ببین! حالم به هم می خورد.
تلفن دوباره بوق می زند. راننده چهار راه را می پیچد. ترافیک را رد می کنیم.
من: شام زیاد می خوری فیلم هم می بینی. از این خوابا می بینی دیگه.
تلفن: چی می گی تو؟
من: می گم از این فیلمای بد بد که می بینی، شبم از این خوابا می بینی دیگه.
راننده یک لحظه نگاهم می کند. صدای رادیو را کم تر می کند. تلفن دوباره بوق می زند.
تلفن: خیلی مسخره ای. مزخرف.
من: الو!
تلفن: چیه؟
من: هیچی. یه خواب دیدی خوب. چیزی نیست که. من گفتم چی شده.
تلفن: فقط یادم نیس قبلش ما ها باهم اومدیم یا اول شما ها بودین بعد من اومدم.
من: اووه. حالا چه فرقی می کنه؟ بابا خواب دیدی.
تلفن: خیلی مزخرف بود. ببین رعنا در باره همه چی با من حرف می زد. در باره تمام بدن من .همه چیش. می فهمی؟
من: مثلا کجا هاش؟
تلفن: خیلی مزخرفی.
من: حالا نمی شد منو با یه دختر خوشگل تر تو خواب ببینی؟
من: الو!
صدا قطع شده.
من: الو! الو!
دوباره داد می زنم. راننده نگاهم می کند. گوشی را نگاه می کنم.
من: باطریش تموم شد.
راننده گوشی را نگاه می کند.می خندد.
- اینا همشون زودی باطریشون تموم می شه. اما خدا بیامرز محراب شاهرخی. موتور برق بود انگار.

---------------------------------------------------------------------------