<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Thursday, September 08, 2005 شش تایی ها

تقدیم به پدر پدرسوخته ترین دختر دنیا
امروز شانزدهم شهریور ماه بود. سال پنجاه و دو در چنین روزی ، در یک بازی ماندگار، در یک بازی که بر صورت و سیرت فوتبال ایران حک شده است، هر چه آبی که در این شهر پیدا می شد، آن قدر چرک شد، که سیاه شد، به نشانه عزا، پرچمی شد آویخته بالای سر تاج به لجن نشسته فوتبال ایران.
نه از نصر ا... عبدالهی کاری ساخته بود نه از حسن روشن، نه از ناصر حجازی و نه هیچ کدام از شیر های بی یال و دم و اشکم بیشه سوخته تاج.
شش گل در دروازه تاج جای گرفت، تا کمرش برای همیشه خمیده بماند.
مردان مردم مدار پرسپولیس، از تاج نترسیدند. تمام شکوه دروغینش را به خاک کشیدند، با شش گلی که هنوز که هنوز است، انگار از دروازه به گل نشسته تاج بیرون نمی آید.
آشتیانی بود، کاشانی بود، بهزادی بود، وطن خواه بود، پروین بود، زنده یاد محراب بود، سلیمانی بود، کلانی بود، عشق بود، همه بودند، همه بودیم و هنوز هستیم. هنوز هستیم با خاطره مردانی که تاج را از آسمان آبی خیالیش،به زمین گرم وسیاه نشاندند.
زمان می گذرد، همه چیز پیر می شود، می میرد، خاک و خاکستر می شود، اما آن شش گل سرخ، هنوز زیبا، تمام طراوت و شور و نشاط را نشانمان می دهند.
زمان گذشت و ساعت این بار شش بار نواخت. شش ضربه ای که برای تاج بر دروازه دوزخ کوبیدند، تا همیشه همیشه ، بر پیشانی هر تاجی ، تاج خاری باشد که شش جایش، چرک و خون به هم آمیخته، دلمه بسته است.

---------------------------------------------------------------------------