<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Monday, September 05, 2005 برای پوپک گلدره


می خواستم یک دل باشم ، یک دل نام نمایشی بود که چند سال پیش به کارگردانی مجید گیاهچی وبا بچه های تئاتر پلی تکنیک اجرا کردیم. اجرای این کار در آن سال ها هم تجربه آموز بود و هم خاطره انگیز. پر بود از تجربه های تازه و خاطرات شاد. اما حالا ناشادم، وقتی به روز های تمرین و شب های اجرا فکر می کنم. عطا حتما یادش هست دختری را که به جمع ما اضافه شده بود و یک زندگی سرخوشانه داشت برای خودش. تمرین بدن می کرد برای خودش، آواز می خواند برای خودش، فکر می کرد برای خودش و تمرکز می کرد باز هم برای خودش. آن روز ها هنوز نه جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره تئاتر را برده بود و نه بر پرده سینما ها رفته بود و نه جایزه بازیگر زن مکمل را برای موج مرده برده بود. فقط سر اجراها می آمد، آرام و سرخوش. یادم هست یک شب، گفتم که نشان مردانگی خوردن کله پاچه است و بعد پوپک گلدره آن قدر از اصطلاحات کله پاچه برایم گفت که حرفم را پس گرفتم که زنان هم می توانند اهل محبوب ترین غذای زندگیم باشند.
از آن شب ها پوپک گلدره را ندیدم جز به ندرت. و حالا می خوانم که بر تخت بیمارستان خوابیده در حال کما. پوپک گلدره هم با استعداد است و هم راحت و صمیمی بازی می کند. تصور کما برای آن همه استعداد، آن همه شادابی و سر خوشی، عذاب آور است. ای کاش هر چه زودتر بلند شود...

---------------------------------------------------------------------------