<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Tuesday, October 28, 2008 در آداب شراب خوردن یا با چنین اخلاف فرزانه ای چه انتظاری از اسلاف

خواجه نصیرالدین طوسی را، حکیم قدوسی گفته اند. هم چنین استادالبشر و عقل حادی عشر. در مقام علمی و فلسفی و کلامی او تردیدی نیست. نزد عالملن شیعه مقامی رفیع دارد. علامه ی حلی- که نقل است چندین و چند بار به دیدار امام غائب نائل شده- در باره ی او می نویسد:
خواجه نصیرالدین طوسی افضل عصر ما بود و از علوم عقیله و نقلیه مصنفات بسیار داشت، او اشرف کسانی است که ما آنها را درک کرده‌ایم، خدا نورانی کند ضریح او را و خدای روح او را مقدس کناد.
حکیم قدوسی را در کاظمین و زیر پای امام هفتم به خاک سپرده اند. بخشی از "اخلاق ناصری" او را به یاد دارم که در کتاب فارسی دبیرستان می خواندیم. کتابی در اخلاق و به زبان فارسی . حالا بخشی دیگر از همین کتاب (تصحیح مجتبی مینوی) :
چون در مجلس شراب شود به نزديك افضل ابناي جنس خود نشيند، واز آنكه پهلوي كسي نشيند كه به سفاهت موسوم بود احتراز كند، و به حكايان ظريف و اشعار مليح كه با وقت و حال مناسب باشد مجلس خوش دارد، و از ترش روئي و قبض تجنب نمايد.
و اگر از جماعت به سال يا رتبت كمتر بود به استماع مشغول باشد، و اگر مطرب بود در حكايت خوض(1) نكند، و بايد كه سخن بر نديم قطع نكند، و در همه احوال اقبال بر مهتر اهل مجلس كند و استماع سخن او را باشد بي آنكه به ديگران بي التفاتي كند.
و بايد كه به هيچ حال چندان مقام نكند كه مست گردد، كه در دين و دنيا هيچ چيز با مضرت تر از مستي نبود، چنانكه هيچ فضيلت و شرف زيادت از خزدمندي و هشياري نباشد، پس اگر ضعيفْ شراب(2) بود اندك خورد يا ممزوج كند يا از مجلس سبك تر برخيزد، و اگر پيش از آنكه به مقام احتياط رسد حريفان مست شوند جهد كند تا از ميان ايشان بيرون آيد، يا حيلت كند كه مست از ميان جماعت بيرون شود، و در حديث مستان خوض نكند، و به توسط ايشان مشغول نشود(3) مگر كه بخصومت انجامد آنگاه ايشان را از يكديگر باز دارد، و اگر بر شراب خوردن قادر بود التماس زيادت برآنچه دور مي گردد نكند، و اصحاب را بدان تكليف نفرمايد، و اگر يكي از ندما از شراب خوردن عاجز شود بر او عنف نكند(4)، و اگر غثيان(5) غلبه كند در ميان مجلس آن را مدافعت كند بر وجهي كه اصحاب وقوف نيابند، يا در حال بيرون آيد، و چون قي كند با مجلس معاودت ننمايد.

و میوه و ریحان از پیش یاران برندارد(6)، و نقل بسیار نخورد، وهریکی را از حریفان به تحیتی که لایق او بود مخصوص می گرداند، و باید به انفراد سبب انس و سلوت(7) و نشاط اهل مجلس مشود، چه این معنی مستدعی(8) قلت وقع(9) بود، و از مجلس بسیار برنخیزد، و اگر صاحب جمالی حاضر بود در او بسیار نظر نکند و اگرچه با او گستاخ باشد، و با او سخن بسیار نگوید، و از ارباب ملاهی(10) التماس لحنی که طبع او بدان مایل بود نکند، و چون به حدی برسد که داند برخیزد، و جهد کند تا با مقام معهود خود شود، و اگر نتواند به موضعی شود که از مجلس دور بود و آنجا بخسپد.

و تا تواند در مجلس ملوک، یا کسانی که از اکفای(11) او نباشند، یا کسانی که از ایشان مباسطتی(12) نیفتاده باشد، حاضر نشود، و اگر ضرورت افتد زود بیرون آید، و البته به مجلس سفها نرود، و اگر وقتی از مستی خائف باشد و ندما اقتراح(13) اقامت کنند شاید که به تساکر(14) یا به حیلتی دیگر از مجلس بیرون آید.


1: خوض: در آمدن به آب، فرو رفتن در آب. اینجا به معنی اصرار
2: ضعیف شراب باید همان آب مست خودمان باشد، آن که به اندک شرابی مست شود
3: توسط کردن: میانجی گری کردن
4:عنف: درشتی و سختی، ضد رفق و مدارا
5:غثیان: شوریدن دل، تهوع
6: همان مزه خوری باید باشد که مستحق....
7:سلوت(بر وزن منقل!): بی غمی، خرسندی
8: مستدعی: موجب
9: قلت وقع: نقصان اعتبار و کم شدن قدر و منزلت
10:ملاهی: آلات لهو و لعب/ ارباب ملاهی: نوازندگان
11: اکفا: جمع کفو به معنی همسرو هم جنس، مردمان همتا و قرین
12:مباسطت: با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است( عین متن لغت نامه دهخدا! خدا عاقبت دوستان ما را به خیر کناد)
13: اقتراح: در خواستن، طلبیدن
14: تساکر: خود را به مستی زدن

---------------------------------------------------------------------------

Friday, October 24, 2008 در جدایی بی خداحافظی

گاهی وقت ها آدم مجبور است به جدایی، آن هم بی هیچ خداحافظی. بدون آن که آن آخرین تصویر را بسازی. تصویری که می دانی آخرین تصویر است. نگاهی که می دانی آخرین نگاه است . حرفی که می زنی جوری می گویی که شایسته ی آخرین کلام باشد و جوری می شنوی که هیچ زیر و بمی را از دست ندهی. آخرین جرعه ی این جام تهی را نگاه می کنی، بو می کشی و جام را برای آخرین بار بالا می بری و به سلامتی، تمام.
اما گاهی وقت ها برای این تصویر سازی رمانتیک، هیچ فرصتی نیست. مثل وقتی که مرگ یک باره می رسد. یا مثل این چند روز پیش من که رفته بودم دکتر برای این میکروب(ویروس؟) عجیبی که به جانم افتاده بود و از سینه و شکمم بیرون زده بود و دکتر آزمایش نوشته بود، مفصل. جواب آزمایش را که دادم دست دکتر ، بدون این که نگاهم کند شروع کرد به صدور دستورات غذایی که چیپس نمی خوری، فست فود نمی خوری، جگر نمی خوری، کله پاچه نمی خوری.... حالا سیب زمینی و چیپس و فست فود به درک، اما جدایی از کله پاچه و دل و جگر، لذیذترین غذا ها و محبوب ترین لذت های من، بدون آن که یک بار بنشینی و برای آخرین بار آب گوشت مغزت را سفارش بدهی. بدون آن که صبر کنی تا آب گوشتت تمام شود و بعد سفارش بناگوش بدهی. مبادا که حین خوردن ترید، بناگوشت سرد شود و از دهن بیفتد. هر چه باشد برای بار آخر، هیچ نکته ای را نباید فراموش کرد. بعد هم آخرین زبان و بعد آخرین چشم ها. پاچه را می گذاری که آخر از همه سفارش دهی. هر چه باشد بناگوش و چشم و زبان واجب ترند. تازه گیرم که آن قدر خورده باشی که جای چیزی نباشد، چه بهتر که آن پاچه باشد. می گویند پاچه از هم کمتر چربی دارد و حتی آدمی با چربی من هم می تواند گاه گاهی پاچه ای بزند. ولی چه سود که فرصت هیچ کدام از این ها پیش نیامد و حسرت آخرین کله پاچه به دلم ماند که ماند.

حالا این حسرت به دلم مانده بود و برای این که زود تر این چربی لعنتی آب شود و درهای بهشت را دوباره باز کنم، شروع کرده ام به پیاده روی. آن هم مسیر های طولانی. شمردم. سر راهم هفت طباخی بود. همه هم باز و پر از مشتری. تا خودم برسم و چشمم ببیند، بویش رسیده بود و شامه حسرت خورده بود. آن جا که می شد می رفتم آن طرف خیابان تا از روبرو ببینم و با فاصله. دیدن تصویری که توی پنجره ها قاب شده، راحت تر بود تا گذشتن از مقابل و سیر کردن همه ی جزییات. چه می شود کرد، فعلا همین قسمت ما است.
جزای آن که نکردیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم زخیال
تودر کنار فراتی چه دانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
اگرامید نصیحت کنان من این است
که دل زدوست برآرم ،تصوری است محال
به ناله کار میسر نمی شود سعدی
ولیک ناله ی بی چارگان خوش است، بنال

---------------------------------------------------------------------------

Friday, October 03, 2008 به بهانه ی اخراجی ها


چهار شنبه بود. شنبه که می رسید قرار بود دکتر سروش سخنرانی کند. سخنرانی مهمی بود. اولین سخنرانی سروش بعد از قائله ی دانشکده ی فنی و کلاس مثنوی که انصارحزب الله تازه اعلام موجودیت کرده بود و ریخته بودند به سالن و مراسم را به هم ریخته بودند و کتک زده بودند و گویا عینک جناب دکتر هم در این بین شکسته بود و یکی دو زخم هم در زبان ها می چرخید که گوشه ی چهره ی جناب دکتر به جا مانده. بعد درگیری ها شروع شد. انصار حزب الله هم موجودیتش را اعلام کرد. یک فیلمی هم از کیش ساخته بودند و مدام این جا و آن جا نمایش می دادند و فریاد وا ارزشا بود که سر می دادند.
اردیبهشت بود. به بهانه ی سال گرد آقای مطهری برنامه ای ریختند تا سروش بیاید پلی تکنیک و در باره ی آزادی از نگاه مطهری سخن رانی کند. در این فاصله انصار هم گرد و خاکش را بلند کرده بود و صدایش حتی از تریبون مجلس هم به گوش می رسید. خبر سخن رانی سروش که پخش شد، فریادشان بلند شد که آقای سروش نباید تنها حرف بزند، باید مناظره کند و ما نمی گذاریم که او تنهایی جایی برود و شبهه پراکنی کند. آن روز شعار مناظره بود. حضرات شده بودند طرف دار دیالوگ در برابر مونولوگ.
در این فاصله انصار کار های دیگری هم کرده بود. از جمله حمله به سینمای قدس. میدان ولی عصر. به بهانه ی اکران تحفه ی هند. با بازی اکبر عبدی. شیشه های سینما شکسته شدند و مشهور بود که زن حامله ای از بالا پرت شده و بچه اش هم افتاده.در این میانه، انصار دو چهره ی سرشناس داشت. یکی حسین الله کرم که مثلا تئوریسین جریان بود و دیگری مسعود دهنمکی، چهره ی عمل گرا.
چهارشنبه بود. انصار ریخته بودند توی پلی تکنیک. آخر وقت بود. حدود ساعت 2:30 . آن هم با آن جمعیت و آن هیبت. یادم نیست که می گفت، روح تناردیه در بدن ژان والژان. از جوجه هاشان که می گذشتی، خاک و خمپاره ی جبهه، جایی در چهره هاشان یادگاری گذاشته بود. چیزی از لباس جنگ هم تنشان بود. چکمه ای یا شلواری خاکی. چهره ها جوری بود که میانه ای با شوخی نداشت. هر چه بود جدی جدی بود.
تمام آن سال ها پاتوق ما نیمکتی بود درست روبروی مسجد . پاتوقی که چهارشنبه عصر ها از همیشه خلوت تر بود. با آن درخت های بلند که در حاشیه ی چمنی کوچک، نیمکت مارا از باقی دانشگاه جدا می کرد. با دوسه تا از رفقا نشسته بودیم که پیداشان شد. شعار دادند و شلوغ کردند. مرگ بر منافق از دهانشان نمی افتاد. سردسته و همه کاره، چهره ی عمل گرا بود. قائله که شروع شد، ما هم از روی نیمکت بلند شدیم و شروع کردیم به چرخ زدن در اطراف جمعیت انصار. جمعیت انصار جمع شده بود بیرون مسجد. کنار در انجمن . مرکز فتنه. کمی آن طرف تر یک کیوسک تلفن رایگان هم بود. جمعیت جمع شدند روبروی کیوسک تلفن و کنار در انجمن. خوب یادم هست. فضا، فضای عمل بود. برای همین نیازی به دعا و زیارت نبود. همه نشستند تا مرد عمل گرای انصار تهییجشان کند. مسعود خان دهنمکی می خواست به جماعت مسلط باشد. برای همین یکی از برادران انصار قلاب گرفت و مسعود خان دهنمکی رفت روی کیوسک زرد رنگ تلفن. یک بلندگوی دستی هم دستش دادند تا صدایش را همه بشنوند. جمعیت نشسته بود و مسعود خان روی کیوسک تلفن، بلند گو به دست شروع کرد به تهییج جمع. بعد یک دفعه دید فاصله ی سخنران و مستمع زیاد شده. آخر جمعیت زیر کیوسک نشسته بودند و سخنران روی کیوسک تلفن استاده بود. برای همین ترجیح داد که بنشیند تا فاصله ی عمودی کمی کوتاه تر شود. اما چه نشستنی. انگار که روی کاسه ی مستراح. آقای دهنمکی همان طور مستراحی روی کیوسک نشسته بود و برای جماعت با بلندگوی دستیش حرف می زد. و همان جا و با همان حال بود که به درخت های روبروی انجمن اشاره کرد که این درخت ها را چوبه ی دار می کنیم و منافقین را همین جا، از همین درخت ها به دار می کشیم. و جماعت نشسته هم تکبیر گفتند و فریاد کنان شعار دادند که مرگ بر منافق.
تهدید، رسما تهدید به مرگ بود و هولناک. اما آقای دهنمکی در وضعیتی خنده دار تهدید می کرد. امشب، تلویزیون پشت صحنه ی اخراجی ها را نشان می داد. یک پشت صحنه ی مفصل و جا به جا با تصاویر آقای دهنمکی که جماعت بازیگران و سیاهی لشگرش را هدایت می کرد. تا شور و هیجان لحظه های نبرد را جلوی دوربینش تکرار کند. تصویر مسعود خان دهنمکی که روی صفحه ی تلویزیون می آمد، من همان کیوسک را می دیدیم و بلندگوی دستی و درخت های روبروی انجمن را که به اشاره ی آقای دهنمکی قرار بود چوبه های دار شوند. و تصویر آقای دهنمکی که انگار روی مستراح نشسته بود. کاری نمی شود کرد. هر اتفاقی که بیفتد، هر چه روزگار و آدم ها عوض شوند، تصاویری هست که ثابت و پررنگ در چشم آدم ها می مانند. مثل همین تصویر آقای دهنمکی . و مثل خیلی تصاویر دیگری که ماندیدیم و پدران ما به چشم دیدند و ما برایش کلی توجیه می تراشیدیم.
همه اشتباه می کنیم. اما شرط اخلاق قبول اشتباه است نه توجیه اشتباه. شرایط خاص، چشم آدم ها را کور می کند، قبول. گوششان کر می شود، قبول. گول می خورند، قبول. اما بیان هیچ کدام از این ها هیچ اشتباهی را جبران نمی کند و اثراتش را از بین نمی برد. تنها می تواند عذرخواهی و قبول عذرخواهی را آسان تر کند. آن چه که کمتر دیده ایم و بیشتر دل خوش کرده ایم که یکی از بالای کیوسک پایین آمده و نشسته پشت دوربین. مبارک است. اما باخاطره ی شیشه خرده های سینما قدس که به بهانه ی قر دادن عبدی توی تحفه ی هند، پخش خیابان شدند، چه می شود کرد؟ اگر کسی شعور قبول اشتباه و عذرخواهی نداشته باشد، تمام ثروت علمی و هنری دنیا را هم که به او بدهند، چیزی برای عرضه ندارد. هر که می خواهد باشد. خیلی که بزرگ شود ادعایش هم مصیبتی می شود بزرگ تر...



پی نوشت: هر چه استقلالی که دیدم از نتیجه ی بازی راضی بود و حال می کرد. حق هم داشت. برای استقلال نتیجه ی خوبی بود.

---------------------------------------------------------------------------