<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Sunday, April 27, 2008 باز هم بازی

اول این جا را بخوانید.
بعد هم این جا را بخوانید و بدانید که بیانات جناب سر هرمس مارنای اعظم که از منشاء غیب منیع لایدرک انشاء فرموده اند کلا مورد تایید است.
اما بعده
نویسنده ی محبوب، یوسا، در "چرا ادبیات" از جلسه ای می نویسد که "بیل گیتس" بعد از آن که خیال اسپانیایی زبان ها را راحت می کند که نمی دانم کدام حرفشان را از نرم افزارش حذف نمی کند، در مصاحبه ی مطبوعاتی از آرزویی می گوید که امیدوار است تا پیش از مرگ، آن را محقق کند. و آن آرزو چیزی نیست جز حذف کاغذ و بعد حذف کتاب.
بیل گیتس می گوید که خواندن از بین نمی رود بل که این بار بی نیاز از کاغذ، بر صفحه ی مونیتور ممکن خواهد شد. و این هم اقتصادی تر است، هم با سلامت محیط زیست هم خوان تر. آقای یوسا می گوید که من آن جا نبودم، اما اگر بودم بی شک به شیوه ی برادران انصار، بیل گیتس را هو می کردم و مجلسش را به هم می ریختم. آقای یوسا معتقد است ادبیات بی کاغذ و کتاب بی معنی است و اگر روزی کتاب از بین برود شاید ادبیات هنوز وجود داشته باشد اما فاصله اش با آن چه ما ادبیات می دانیم چیزی است شبیه فاصله ی سریال های آبکی تلویزیونی با تراژدی های سوفوکل.
به واقع برای من هم تصور ادبیات بی حضور کتاب، با تمام فیزیک و متافیزیکش، تصوری بی معنی است. شاید ما هم – هم چنان که یوسا می گفت- از سر تعصب می گوییم و یا شاید هم عادت. حقیقتش چشم های من که زیاد عادت ندارند به خواندن متن های طولانی روی صفحه ی مانیتور. و بعد جا به جا کردن صفحات با حرکت موس. اما همه ی اتفقات مطابق خواسته و عادات ما پیش نمی روند. به ویژه در شرایطی که خیلی از آثار تنها در عالم مجازی پیدا می شوند. به هر حال هنوز پرینتر هست...
به هر حال، حالا اینترنت موجود هست با امکاناتی که قابل چشم پوشی نیست. امکاناتی که هر کسی در هر جهتی که بخواهد می تواند استفاده کند. از تبلیغات مذهبی، تا کلوپ های هم جنس گرایی. اساتید علوم ارتباطات و رسانه می توانند تمام این امکانات را برای ما به تفصیل شرح دهند. امکانات رسانه ای. اما هر رسانه ای را می شود دو جور دید. یکی صرف رسانه، یعنی وسیله ای جهت انتقال پیام. و یکی هم امکانی بالقوه برای خلق اثری زیبایی شناسانه. رسانه ی جدید با امکانات جدید، اثری جدید با حال و هوایی جدید هم می طلبد. با این اوصاف، شاید آن قیاس جناب یوسا، قیاسی مع الفارق باشد- به قول اهالی منطق- اگرچه این مسئله چیزی از آبکی بودن سریال های مورد اشاره کم نمی کند.
اینترنت را هم می توان امکانی برای خلق آثاری جدید، با امکاناتی جدید دید. نه فقط محیطی برای نشر آثار ممنوعه، یا جمع آوری امضاء و .... یکی از این امکانات جذاب، محیط اشتراکی دنیای مجازی است. و حضور هم زمان نویسنده و مخاطب. دیگری امکان لینک است که به گسترش متن حتی تا بینهایت می انجامد. این، امکان فوق العاده ای است. زمانی داستانی کوتاه می خواندم از فرهاد پیربال، نویسنده ی کرد عراقی. داستان داخل چند مسطیل نوشته شده بود که هر یک شماره ای داشت. مثلا از یک تا دوازده. متن مستطیل اول که مثلا در باره ی شخصیت اصلی بود با دو پیشنهاد تمام می شد. اگر می خواهید ببینید آقای فلانی – شخصیت اصلی- که بود، بروید به مستطیل شماره ی سه و اگر می خواهید بدانید بعد از این چه اتفاقی افتاد بروید به مستطیل شماره هفت. و تمام داستان به همین شیوه در مستطیل های شماره دار و پیشنهاد های دو گانه روایت می شد. چیزی به ذهن آقای پیربال رسیده بود و او برای اجرایی کردن ایده اش مجبور شده امکان دیداری جدیدی را به وجود آورد. امکاناتی از این دست، در دنیای نت کم نیست، اما استفاده از این امکانات را کم تر دیده ام. ویژگی اشتراکی هم امکان کمی نیست. می شود فکر کرد به کارهایی که اشتراکی انجام شوند. اشتراکی که از جنس گفت و گو است. زمانی به اتفاق اشتاد آیدین زاده ی خودمان، نشستیم و هی کامنت گذاشتیم در وبلاگ یک بنده خدایی. پشت سر هم. این ایده هم کاملا اتفاقی بود. اول هم قصدمان چیزی شبیه شوخی بود. اما بعد از این کامنت ها چیزی شبیه روایت درآمد. اسمش بود ترکاندن کامنت دونی خلایق. با حمله ای غافل گیرانه. و بعد ها نمایش فی البداهه ی اینترنتی. و این نهضت هم جنان ادامه دارد...
فضای اینترنت، محدودیت بردار نیست. می دانم – شاید هم نمی دانم و تنها دوست دارم – که آرزوی بیل گیتس واقعی نخواهد شد. کاغذ و جوهر و کلمه، کتاب می شوند و خوانده می شوند. اما ادبیات در اینترنت هم راهش را باز می کند. شاید ادبیاتی که کتاب نشود و تنها روی صفحه ی مونیتور خوانده شود. من در باره ی اینترنت و امکاناتش چیز زیادی نمی دانم. آن چه را هم که به دعوت پونه بریرانی نوشتم، تنها ایده هایی بود حاصل تجربه ی شخصیم در اینتر نت. تجربه ای نه چندان جدی و البته تفننی. همان قدر تفننی و بازی گوشانه که سزاوار دعوتی باشد به یک بازی.

---------------------------------------------------------------------------

Saturday, April 19, 2008 انصاف

بین صنایع ادبی ، این صنعت اغراق چیز دیگری است. این که بگردی و چیزی را در طرف پیدا کنی و بعد بزرگش کنی. نه این که فقط بزرگش کنی که کلی استعاره و تشبیه و مجاز هم تنگش بچسبانی تا بشود این اغراقی که فقط مخصوص ادبیات کلاسیک ما نیست که در شعر نو و اعقابش هم کم پیدا نمی شود.
حالا بگذریم که در گفت و گوهای عادی غیر شاعرانه مان هم که بگردی از بزرگ کردن ، بی خودی بزرگ کردن و از کاه کوه ساختن ، چه چیز ها که می شود پیدا کرد .
گاهی هم شاعر خودش را دچار اغراق می کند . حالا یا شعرش را بزرگ می کند یا خودش را. همه این بیت خواجه را شنیده ایم که
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
و خوب، این همان حافظی است که این همه توصیه دارد که رضا به داده بده و با قضا کاری نمی شود کرد و باید ساخت و همین است که هست. حالا نباید زیاد تعجب کرد از شاعر معاصری که تمام تلاشش را می کند تا بگوید که هر چه دارم و ندارم از خواجه است و ریزه خوار خوان اویم و ...
بعد از نوای خواجه ی شیراز شهریار
دل بسته ام به ناله ی سیم سه گاه تو
شهریار را بسیار دوست دارم. هم خودش را و هم شعرش را. برایم هم مهم نیست که همه را مدح کرده ، که اگر ملاک ما این باشد، نه به سراغ حافظ باید رفت و نه سعدی. ونه خاقانی وانوری و منوچهری و ... . بگذریم. حالا شهریار را ببینید، همان جوری که بود. با همان کلاه پشمی منگوله دار، ته ریشی که روی چین و چروک صورتش نشسته، چشم هایی که انگار به زور نیمه باز مانده اند و دودی که از بین انگشتانش به هوا می رود. نمی دانم کجا بوده و به چه فکر می کرده وقتی که می سرود:
سرباز جهادم من واز جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
اما می دانم که با همین صنعت ریشه دار، می شود به جای کلاه پشمی منگوله دار، خود به سر کرد و از محفل بزم این همه راه تا کارزار رزم رفت و به جای خانه و هم جواری منقل، شهید وغلطیده به خاک و خون مقتل شد. البته با کمی انصاف.

---------------------------------------------------------------------------

Thursday, April 03, 2008 عشق

پرسپولبس زلزله

---------------------------------------------------------------------------