<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Friday, April 06, 2007 شتربان و میرزا تقی خان و عطا

یکم:
لحن حماسی و اشاره به تاریخ حماسی و قدرت مندانه ی ایران باستان، آهنگ و ترانه را ماندگار می کند. آن قدر که اگراز شما بخواهم آهنگی در باره ی شکوه باستانی ایران زیر لب زمزمه کنید، حتما همین آهنگ را می خوانید.
برخیز شتر بانا بر بند کجاوه
کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه
در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه
وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه
در دیده ی من بنگر دریاچه ی ساوه
وز سینه ام آتشکده ی پارس نمودار
این مسمط سروده ی شاعر نامدار عصر قاجار، ادیب الممالک فراهانی است. ادیب عصر پهلوی را هم درک کرد و در مدح پهلوی هم سرود. اگر چه بزرگ داشت ایران و اشارات ملی گرایانه از مضامین غالب شعر ادیب هست، اما این مسمط حکایت دیگری دارد. در دیوان ادیب، در ابتدای این شعر آمده:
قصیده ایست مسمط در تهنیت ولادت حضرت خاتم الانبیاء و المرسلین صلی الله و آله و سلم در بیست و اند سال قبل سروده و ...
فخر دو سرا خواجه ی فرخ رخ اسعد
مولای زمان مهتر صاحب دل امجد
آن سید مسعود و خداوند موید
پیغمبر محمود ابوالقاسم احمد
وصفش نتوان گفت به هفتاد مجلد
این بس که خدا گوید ماکان محمد
بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار
آن چه هم که خواننده در شکوه و قدر قدرتی ایرانیان باستان با شور و حرارت می خواند، همه در شکوه امپراطوری اسلامی است که:
ماییم که از پادشهان باج گرفتیم
آن گه که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
...
در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود
در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود
...
خاک عرب از مشرق اقصی گذراندیم
وز ناحیه ی غرب به اشبیلیه راندیم
دریای شمالی را بر شرق نشاندیم
وز بحر جنوبی بفلک گرد نشاندیم
هند از کف هندو ختن از ترک ستاندیم
ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم
نام هنر و رسم کرم را به سزاوار

آن چه را هم که در بد بختی و بی چاره گی می خواند، نه بی چاره گی ملت ایران به خاطر از دست دادن شکوه باستانی، که ناکامی امت اسلامی از نگاه داشتن شکوه امپراتوری اسلامی است. دلایلش را هم در بند های دیگر مسمط تشریح می کند که :
مرغان بساتین را منقار بریدند
اوراق ریاحین را طومار دریدند
گاوان شکم خواره به گلزار چریدند
گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند
یاران بفرختندش و اغیار خریدند
آوخ زفروشنده دریغا ز خریدار


حالا این که استفاده از چنین شعری در مدح" سید عربی" ، برای نیایش واره ای حماسی بر درگاه شکوه تاریخی ایرانی که از قضا با حمله ی پیروان همین سید یک سره بر باد شد وهوایی، از هوشمندی آهنگ ساز و خواننده است یا بی مایه گی ادبیات ملی گرایانه، چندان برایم مهم نیست. فعلا به همین در هم آمیزی طنزآلود نگاه می کنم و فکر می کنم به زندگی روزمره ای که نمی دانم چه قدرش حاصل همین گونه مخلوط ها و معجون هاست:
بنویس یکی نامه به شاپور ذوالاکتاف
کز این عربان دست مبر نایژه مشکاف
هشدار که سلطان عرب داور انصاف
گسترده به پهنای زمین دامن الطاف
بگرفته همه دهر زقاف اندر تا قاف
اینک بدرد خشمش پشت و جگر و ناف
آن را که درد نامه اش از عجب و ز پندار

و البته پایان شعر هم، هشت بند در ستایش مضفرالدین شاه قاجار:
شاه ملکان حامی دین شاه مظفر
کز او شده برپا علم دین پیمبر
از داد نگین دارد و از دانش افسر
ماهست به چرخ اندر و شاهست به کشور
...

دوم:

بنا بر روایتی روز جمعه هفدهم ربیع الاول 1268 ، حاج علی خان " فراش باشی دربار سپهر اقتدار"، در حمام فین کاشان، رگ های میرزاتقی خان فراهانی را گشود تا امیر کبیر هم به جمع وزیرانی بپیوندد که پیش از او و پس از او ، به امر شاهان ایرانی " راحت شدند" و یا " فرمان یافتند".
چند نوشته را از "قبله ی عالم" عباس امانت، نقل می کنم:


نامه ی ملک جهان، مهد علیا مادر ناصرالدین شاه، به برادرش عین الملک ، در اوج قدرت امیر کبیر :

حالا بلا تشبیه مثل سید الشهدا در صحرای کربلا یکه و تنها مانده ام. به هر طرف نگاه می کنم نه یاری می بینم و نه پشت و پناهی. در مادر پادشاهی الآن از من بی پناه تر کسی نیست. پناه برده ام به همان سید الشهدا که هر کسی می خواهد پادشاه را از من برنجاند، مرا از این جا فراری کند، و شاه را رسوا بکند، همان به غضب خود شاه گرفتار شود. دعایی است که در حضرت معصومه از برای میرزا تقی خان کرده ام. با من سر به سر نگذارید. اگر من در درگاه خدا روسیاهم، ولیکن بسیاری کارهای بزرگ برای من کرده است. حالا هم خدا راضی نمی شود که به این شدت مادر و فرزند را از هم جدا بکنند.

نامه ی ناصرالدین شاه به امیر کبر، هنگامی که او را از صدارت عظمی عزل کرده بود و امیر می خواست تا شاه را ببیند و شاه از دیدار امیر سر باز می زد:

خدا شاهد است از این که امروز شما را نپذیرفتم شرمنده ام، چه می توانم بکنم؟ به خدا قسم ای کاش هرگز شاه نبودم و چنین عملی در قدرتم نبود. خدا شاهد است حالا که این را می نویسم اشکم جاری است. والله قلبم شما را می خواهد. شمارا دوست دارم. اگر باور نمی کنید بی انصافید. کلانتر این جا آمد و از حرف هایش این طور فهمیدم که شما از آخر کار می ترسید. کدام مادر قحبه ای می تواند یک دم در حضور ما از شما بد بگوید؟ به خدا قسم هر کس از شما بد بگوید، چه در حضور ما چه در مقابل دیگران، حرام زاده ام اگرنگذارمش جلوی توپ !... به خدا تحمل دل خوری شما را ندارم. تا وقتی شما هستید و ما هستیم از شما دست بردار نیستم.


نامه ی میرزا تقی خان به شیل، وزیر مختار بریتانیا، پیش از آن که او را به تبعید گاهش کاشان ببرند:

آن جناب اغلب گفته اند که از جانب دولت انگلیس خاصه دستور دارند ضعفا و ستم دیدگان را معاضدت فرمایند. من امروزه در ایران احدی را نمی شناسم که از خود من ستم دیده تر و بی کس تر باشد. این مختصر را در دم آخر به شما می نویسم. من بدون هیچ تقصیری نه فقط از مقام و منصب خود معزول، بلکه ساعت به ساعت در معرض مخاطرات تازه می باشم. افراد ذی نفع که دور شاه حلقه زده اند به این اکتفا ندارند که غضب همایونی تنها شامل حال من شود. بلکه اولیای دربار را چنان بر ضد من برانگیخته اند که دیگری امیدی به جان خود و عائله و برادرم ندارم.
علی هذا من و خویشان و برادرم خود را به دامن حمایت دولت بریتانیا می اندازیم. ...

سوم:

یادم هست عطا. همه ی آن ها را یادم هست و هنوز لابلای خرت و پرت هایی که این جا و آن جا روی هم تلنبار کرده ام، چیزهایی هست مثل بروشور پاره ای یا صفحه تک افتاده ی مجله ای یا عکسی، آهنگی حتی رنگ هایی که تصاویری مبهم را پرت می کنند جلوی چشم ها. بعد تصاویر واضح تر می شوند. می نشینم وفکر می کنم و می گردم دنبال چیز هایی که این تکه پاره ها را به هم بدوزد و بعد می بینم که چه چیزهایی که به راحتی فراموششان کرده ام. کارهایی که ایمان داشتم فراموش ناشدنی اند. این چیز ها مهم نیست. مهم همان حال و هوایی بود که وقتی همه ی آن کارها را می کردیم، هیچ وقت فکر نمی کردیم که یک روز تمام می شود. هیچ وقت.
حالا نشسته ایم و برای "آن روزهای خوب"، مرثیه می نویسیم. این طور دل تنگانه!. آن روزهای خوب بالاخره تمام شدند. آدم یک روز به صرافتش می افتد که روزها یک روزی تمام می شوند. آن روزها نمی دانستیم. آن روزها باور نکرده بودیم. همین بود که آن روزها، "آن روزهای خوب سرشار" بودند.
زیاد هم نباید دل تنگ باشیم. یک روزی هم برای همین روزهایمان مرثیه می نویسیم و روزی هم می رسد که دیگران...
دل تنگ نباش. جمع می شویم دور هم. یکی از همین شب ها. خانه ی یک خری که یکی از خود ماست.

---------------------------------------------------------------------------