<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Tuesday, June 27, 2006 یک + چهار گانه

یکم: حیف است پیاده شدن این خانم از اتوبوس. خیلی دوست دارم درباره دو- سه تا از متن هاش که خیلی هم دوستشان دارم، حرف بزنم. فعلا حوصله اش نیست. باشد برای بعد...اما همیشه منتظر به روز شدنش بودم. حیف...
دوم:سر پست زنان پیچ در پیچ بحث های زیادی به هم پیچید. باز هم خیلی دوست دارم که این بحث را ادامه دهم. اساسا از محیط شلوغ و مخالف خوانی وبحث و جدل خوشم می آید. غریزه ای قدیمی است. شاید هم شکلی از اشکال ناشناخته مرض که مدت هاست مزمن شده. بعدا در باره اش مفصل خواهم نوشت به همان شرط حوصله و قبض ذیل. اما گمان می کنم که جنبش زنان ما مثل خیلی چیزهای دیگر ما سر درگم است. برخورد با این جنبش هم سردرگمی کمتری ندارد. همین است که الان تمام زنان معترض آزادند و موسوی خوئینی با سبیلی که در سلول های انفرادی بلند ترهم شده، در بند. از نظر کتاب و کارگاه و مقاله وحرف، زنان ما می دانند چه می خواهند. بگذریم کسانی مثل این خانم اساسا هنوز مشکل را در بعد تئوریک قضیه می دانند.اما در عمل سردر گمند بین همه چیز. مثل همه ما. هم می خواهند مثل زنان مترقی آزاد باشند هم وقتی کم می آورند مثل مادربزرگ هاشان پناه غیرت مردشان را می خواهند. این ها صرفا نمونه اند. جلوه هایی از همان عدم توازن. سرگشتگی میان تمرکز و گشودگی. فعالیت و انفعال. فعالیت اگر هزار حسن داشته باشد ، مسوولیت هم دارد و انفعال هزار عیب هم که داشته باشد، آسودگی دارد. این سرگشتگی تنها وادی زنانه نیست. آن چه پیش آمد نمونه زنانه اش بود. به هر حال بحث خوبی بود. کاش ادامه داشته باشد. جدی تر.
سوم: جناب راننده ترن مطلب خوبی نوشته اند در باره جاده مالهولند. فیلم لینچ. خواندنش توصیه می شود به همه رفقا . اما با یک تعریض. داستان جاده مالهولند مثل بزرگ راه گمشده، جدای از ساختاردوری آن نیست. گمان می کنم به دست دادن یک قصه سرراست از این فیلم، ما را ازآن خصلت دوری ، دور کند. همین.
چهارم: بعد از پنج سال، سیامک ما هم آمد. اگر چه دوباره می رود. در این مدتی که ایران است بیشتر از دوبار فرصت دیدار دست نداد. آن هم جمعی. تجربه عجیبی است غربت. خیلی از خاطراتی که با سیامک داشتم، از یادم رفته بود. فراموششان کرده بودم. اما سیامک یادش بود. نکته به نکته. ریز به ریز. انگارتنها دلخوشی آدم توی تنهایی مرور مدام خاطرات است. سیامک که تعریف می کرد همه می خندیدند و من یادم می آمد. تمام شیطنت ها و کار هایی که حالا از انجام یک دهم اش هم ناتوانم. همه می خندیدند و من فکر می کردم زمانی چه شر و شوری داشتم. همه می خندیدند و من می دیدم که یواش یواش پیری به من می خندد. همه شور و شری که یا سربه سر گذاشتن استاد بود یا به هم ریختن امتحان و کلاس و یا سر کار گذاشتن هم کلاسی، حالا از یاد خودم هم رفته و فقط در خاطرات کسی مثل سیامک مانده.
یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم حالت نسیان آمد
(اگر کسی وانت نیسان دارد، این بیت برای پشت ماشین توصیه می شود)
سیامک را دوست دارم. تحسینش می کنم. شاد باشد و سلامت. هر جا که هست.
چهار + یکم:
ششم تیر ماه ، میلاد با سعادت حضرت محمد بر همه خلق های عالم مبارک

---------------------------------------------------------------------------

Wednesday, June 14, 2006 زن در برابر زن، پیچ در پیچ


دوشنبه زنانی که قرار بود برای اعتراض به قوانین تبعیض آمیز در میدان هفت تیر جمع شوند، با دخالت نیروی انتظامی کتک خوردند ومتفرق شدند و چند تایی هم بازداشت. اما چیزی که میان این دعوا جالب بود، حضور پررنگ زنان پلیس بود. نیروهایی از جنس زنان معترض که اعتراض آرام زنان را نا ممکن کردند. خیلی از زنانی که این اعتراض را طراحی کردند و در آن حضوری فعال داشتند، شرح ما وقع را در وبلاگ های خودشان گزارش داده اند. انزجار از خشونت زنان پلیس در تمام این متن ها پیداست. زنانی کریه، ترسناک، خشن، بی عاطفه و هیالا وار. پتیاره های چادر به سر( پتیاره اصلا یعنی غول). در خلال این متون اینترنتی، که با ادبیاتی خودمانی و غیر رسمی هم نوشته می شوند، تنفر از این زنان پیداست. کماندو های باتوم به دست. آن هم با هیبت رسمی زن در جمهوری اسلامی. یعنی حجاب.
این تجمع بنا بود به قوانین اعتراض کند. قوانین ناعادلانه ای مثل ارث و دیه و .... اولین جنبش های فمنیستی هم با رویکردی حقوقی شروع کردند. من فکر می کنم جنبش های زنان، همه یک چیز می خواهند. حضور عادلانه زنان در عرصه عمومی. در روزگار پدربزرگ های ما، زنان فقط در حوزه خصوصی حاضر بودند. حوزه عمومی کاملا در اختیار مردان بود و عرصه معامله مردانه. در روزگار ما توازن پیشین حوزه های عمومی و خصوصی به هم خورده. عناصری که پیش از این حافظ و پشتیبان قدرت حوزه عمومی بودند حالا کاملا خصوصی شده اند(مثل دین) و عناصر دیگری که در حفاظ حوزه خصوصی پنهان بودند، حالا بی پرده در برابر چشم عمومند( مثل روایت عادت های جنسی یا حتی نمایش عمل جنسی). فکر می کنم خیلی از رمان های بزرگ بویژه آثار قرن نوزده و آثار قبل از جنگ، همین عدم توازن را، حالا هر کدام به شکلی روایت می کنند. زمان می گذرد و در پایان این وضعیت نامتوازن، نظمی جدید و پیچیده حاکم می شود.
خوب، حالا من گمان می کنم، ما در این شرایطی که هستیم، درگیر همان وضعیت نامتوازنیم و البته نه به آن شکلی که اروپا درگیرش بود. شکلی کاملا متفاوت و پیچیده. اصلا وضعیت نامتوازن پیچیده است. وضعیت ما به مراتب پیچیده تر. این وضعیت در مورد زنان به دلیل پیچیده بودن ذاتی خودشان، بازهم پیچیده تر می شود. نویسنده محبوب من، رضا قاسمی، جایی در همنوایی شبانه، این وضعیت نامتوازن را شبیه سازی کرده بود. (نمی دانم کدام پدر آمرزیده ای همنوایی را برده تا من نتوانم صفحه دقیقش را بنویسم). آن جایی که می گوید: تارخچه زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه اتوموبیل نیست اما با یک تفاوت...
نمونه ای از همین وضعیت نامتوازن را این جا می بینیم. تنفر جنبش زنان از زنان پلیس که مراسم زنان را با خشونت به هم می زنند. زنان پلیس نمونه ورود جهشی زنان به عرصه عمومیند. آن هم به مردانه ترین و خشن ترین صحنه های آن. زنان معترض هم در پی حضور عادلانه زنان در عرصه عمومیند. میدان هفت تیر میدان جنگ هردو این نمونه هاست. خیلی از قوانینی که قرار بود به آن اعتراض کنند، حافظ قدرت مرد بر زن در عرصه خصوصی است. (مثل قوانین طلاق و...) نیم دیگر این قوانین هم زن را در حوزه عمومی به یک نیمه مرد تبدیل می کند(مثل دیه و قصاص و...) و حضور زنان در عرصه عمومی را ناممکن می سازد. حالا زنانی که به حوزه عمومی پرتاب شده اند باتوم بر سر زنانی می کوبند که حقوق برابر در حوزه عمومی و خصوصی را فریاد می کنند و زنانی که خواهان حضور در عرصه عمومیند ، نماد و سنبل حضور زنان در جامعه را فحش می دهند. جامعه آرمانی زنان معترض، فقط وزیر و رئیس جمهور زن ندارد. فقط تماشاچی فوتبال زن ندارد. مرده سوز زن هم دارد. شوفر زن هم دارد. پلیس زن هم دارد. زنانی که باتوم دستشان بود، زنان خشن و کماندو و بی احساس نبودند. اتفاقا دقیقا تجسم آرمان زنان معترض بودند. زنانی که بر مردانه ترین منصب ها نشسته اند و مردانه ترین لباس را پوشیده اند. لباس پلیس. و حالا باتوم بر سر زنانی می زنند که سودای آن ها در سر می پزند. دوستان ما که کتک خوردند، جرمشان همین بود که می خواستند به این دیگ شعله قلم کار، کمی نمک اضافه کنند.

---------------------------------------------------------------------------