<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Thursday, September 22, 2005 در باره منجی

این جمله را زیاد شنیدیم که من نمی دانم خدا هست یا نه. اما ترجیح می دهم که خداوند وجود داشته باشد.
آیا در باره منجی هم می توان چنین جمله ای بکار برد؟
اعتقاد به منجی و وعده به ظهور یک منجی آخرزمانی، که در تمام ادیان هم پیدا می شود، نشان دهنده پیروزی شیطان بر پیامبران در تمام تاریخ است.
هیچ پیامبری (مطابق تمام متون مقدس)، نتوانسته وعده های خداوند را محقق کند. هیچ پیامبری نتوانسته زندگی زیبا همراه با عدالت و دادگستری را در میان آدم ها اجرا کند.
پیامبران همیشه شکست خورده اند. این اعتراف تمام متون مقدس و تاریخ همه دین هاست.
شیطان همیشه پیروز بوده و از برقراری زندگی نیکو ، زندگی زیبا، زندگی بهتر یا زندگی خدایی جلوگیری کرده.
همین است که پیامبران همیشه وعده داده اند که کسی بعد از آن ها خواهد آمد تا وعده های خداوند را محقق کند و زمین را از زندگی زیبا پر کند.
اما آن ها که بعد آمده اند هم نتیجه ای بهتر از قبل نگرفته اند.
مسیحیان می گفتند که مسیح همان موعود موسی است که وعده های او را محقق می کند. اما مسیح خود نیز به بازگشت خود وعده می دهد تا ملکوت خداوند را برپا کند.
چندان که موسی نیز خود موعود خداوند بود...
چنین است که پیامبران شکست خوردگان بزگ تاریخند و ابلیس بزرگترین پیروز تمامی میدان های نبرد معنوی.
تاریخ زمین هیچ جایی برای پیروزی وعده های خداوند نداشته، پس خداوند پیروزی خود را به پایان تاریخ ، به آخر زمان موکول می کند.
به پایانی که تا به امروز نیامده، تا امروز هیچ کس ندیده و هیچ نمایی از آن جز در متونی پیچیده به استعاره و مثال، نمی توان دید. هر چه در باره منجی و جهان پس از ظهور او گفته اند، همه استعاریند.
شاید پایان تاریخ زمین از جنس قصه ها و مثل ها باشد و هیچ ربطی به تاریخ واقعی زمین نداشته باشد. شاید منطق حاکم بر پایان تاریخ هیچ ربطی به منطق تاریخ واقعی نداشته باشد. منطقی که پایان تاریخ را اساسا بی منطق
می کند.
ظهور و نحوه ظهور منجی هم بی منطق است. هم در انجیل است و هم در روایات شیعی، که ظهور او مثل گذشتن شهاب است. بدون آن که فکرش را بکنی یا آماده اش باشی می آید. مثل آمدن شهاب، بی منطق.
آیا این وضعیت بی منطق روزی مستقر خواهد شد؟
منطق تاریخ واقعی، منطق زوال و پلیدی است( حتی از نگاه کتاب های مقدس). آغاز این تاریخ، قتل هابیل است و ادامه آن هیچ چیز زیباتری ندارد که نشانمان بدهد. جز آن که قتل، جنگ شده و جنگ، نسل کشی و ...
در این تاریخ، آدم های زمینی هم شکست خورده اند. درست مثل پیامبران آسمانی. آسمان و زمین در شکست با هم پیوند خورده اند. تمام تلاش آدم ها را برای زندگی بهتر در اوراق تاریخ به خط زرین نوشته اند. این تلاش های مقدس به چیزی ختم شده که به چشم می بینیم. اسمش را می شود گذاشت نارضایتی عمومی. شما از سر رادیکال طیف بگیرید تا برسید به منطقی ترین توجیه کنندگان وضع موجود. همه ناراضیند.
شاید بهتر باشد اتفاقی غیر منطقی، داستانی استعاری، مثالی...
شاید دلمان خواست ترجیح بدهیم شهابی از گوشه آسمان بگذرد.

---------------------------------------------------------------------------

Friday, September 16, 2005 سوزن وبادکنک

فقط نشانه ضعف بود. بادکنکی که اگر چه بزرگ است به اشاره سوزنی کوچک، می ترکد. هزار پاره می شود، پاره پاره می شود.
رئال مادرید همان بادکنیکی است که در او باد کرده اند. پول و قدرت و تبلیغات و قیافه و مدل های جدید مو و همسر فلفلی جناب بکهام و هزار کوفت و زهرمار دیگر را چپانده اند در این تیم.
اما لیون همان سوزنکی بود که دیشب به یک تماس ساده از نوع سوم، این بادکنک رویایی را پاره پاره کرد.
سپاس از لیون و شادمانی برای پاره شدن تیم ژنرال فرانکو.

---------------------------------------------------------------------------

Thursday, September 08, 2005 شش تایی ها

تقدیم به پدر پدرسوخته ترین دختر دنیا
امروز شانزدهم شهریور ماه بود. سال پنجاه و دو در چنین روزی ، در یک بازی ماندگار، در یک بازی که بر صورت و سیرت فوتبال ایران حک شده است، هر چه آبی که در این شهر پیدا می شد، آن قدر چرک شد، که سیاه شد، به نشانه عزا، پرچمی شد آویخته بالای سر تاج به لجن نشسته فوتبال ایران.
نه از نصر ا... عبدالهی کاری ساخته بود نه از حسن روشن، نه از ناصر حجازی و نه هیچ کدام از شیر های بی یال و دم و اشکم بیشه سوخته تاج.
شش گل در دروازه تاج جای گرفت، تا کمرش برای همیشه خمیده بماند.
مردان مردم مدار پرسپولیس، از تاج نترسیدند. تمام شکوه دروغینش را به خاک کشیدند، با شش گلی که هنوز که هنوز است، انگار از دروازه به گل نشسته تاج بیرون نمی آید.
آشتیانی بود، کاشانی بود، بهزادی بود، وطن خواه بود، پروین بود، زنده یاد محراب بود، سلیمانی بود، کلانی بود، عشق بود، همه بودند، همه بودیم و هنوز هستیم. هنوز هستیم با خاطره مردانی که تاج را از آسمان آبی خیالیش،به زمین گرم وسیاه نشاندند.
زمان می گذرد، همه چیز پیر می شود، می میرد، خاک و خاکستر می شود، اما آن شش گل سرخ، هنوز زیبا، تمام طراوت و شور و نشاط را نشانمان می دهند.
زمان گذشت و ساعت این بار شش بار نواخت. شش ضربه ای که برای تاج بر دروازه دوزخ کوبیدند، تا همیشه همیشه ، بر پیشانی هر تاجی ، تاج خاری باشد که شش جایش، چرک و خون به هم آمیخته، دلمه بسته است.

---------------------------------------------------------------------------

Monday, September 05, 2005 برای پوپک گلدره


می خواستم یک دل باشم ، یک دل نام نمایشی بود که چند سال پیش به کارگردانی مجید گیاهچی وبا بچه های تئاتر پلی تکنیک اجرا کردیم. اجرای این کار در آن سال ها هم تجربه آموز بود و هم خاطره انگیز. پر بود از تجربه های تازه و خاطرات شاد. اما حالا ناشادم، وقتی به روز های تمرین و شب های اجرا فکر می کنم. عطا حتما یادش هست دختری را که به جمع ما اضافه شده بود و یک زندگی سرخوشانه داشت برای خودش. تمرین بدن می کرد برای خودش، آواز می خواند برای خودش، فکر می کرد برای خودش و تمرکز می کرد باز هم برای خودش. آن روز ها هنوز نه جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره تئاتر را برده بود و نه بر پرده سینما ها رفته بود و نه جایزه بازیگر زن مکمل را برای موج مرده برده بود. فقط سر اجراها می آمد، آرام و سرخوش. یادم هست یک شب، گفتم که نشان مردانگی خوردن کله پاچه است و بعد پوپک گلدره آن قدر از اصطلاحات کله پاچه برایم گفت که حرفم را پس گرفتم که زنان هم می توانند اهل محبوب ترین غذای زندگیم باشند.
از آن شب ها پوپک گلدره را ندیدم جز به ندرت. و حالا می خوانم که بر تخت بیمارستان خوابیده در حال کما. پوپک گلدره هم با استعداد است و هم راحت و صمیمی بازی می کند. تصور کما برای آن همه استعداد، آن همه شادابی و سر خوشی، عذاب آور است. ای کاش هر چه زودتر بلند شود...

---------------------------------------------------------------------------