<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d6919998\x26blogName\x3d%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87+%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A7%D9%86\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://khaneroshanan.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den_US\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://khaneroshanan.blogspot.com/\x26vt\x3d8114318517456267451', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script> vlink="#EAE6E0" alink="#EAE6E0">
height="327">
خانه روشنان
Thursday, August 18, 2005 در شاعری و قهرمانی

یکم :قبل از این هم نوشتم که کیر کگور، دو وضعیت و دو کنش را هم در مقابل هم و هم در ادامه هم قرار می دهد. یکی وضعیت قهرمان و کنش قهرمانی و یکی هم وضعیت و کنش شاعر و شاعری. شاعر قرار نیست کار قهرمان را انجام دهد. شاعر اساسا مرد این میدان نیست. او تنها می تواند و باید که قهرمان را و عمل قهرمانی را بیاد آورد و ستایش کند تا قهرمانی فراموش نشود. به قول او این خدمت صادقانه شاعر در خانه قهرمان است. احتمالا برای کیر کگور عصر قهرمانی تمام شده. و این بی راه نیست. شاید پایان این عصر را سروانتس را با دن کیشوت اعلام کرد. دون کیشوت در پی قهرمانی است، اما در زمانی که عصر قهرمانان سپری شده. در این روزگار آن که در پی نام و ننگ و قهرمانی است این چنین مایه خنده دار ترین کمدی ها و هولناک ترین تراژدی ها می شود. دون کیشوت اعلام پایان عصر قهرمانان حماسه هاست. دن کیشوت بار مسخرگی تمام آنان را که در پی قهرمانی هستند، یک تنه به دوش می کشد.
دوم : شاعر از دیدگاه زمانی پس از قهرمان می آید و از نظر وجودی هم "بی وجود تر" از قهرمان است. او فقط قهرمان را ستایش می کند در زبان. قهرمان در پی به هم ریختن نظامی از ارزش ها ست. او به میدان می آید. با تمام وجود می جنگد. او شهسوار میدان های نبرد است. اما شاعر نشسته در کنج خلوت، تنها او را ستایش می کند. اهل عمل نیست، فقط حرف می زند.
سوم: دون کیشوت از طرفی آغاز گر و اولین و پدر رمان است. رمان هم همبسته مفهوم قهرمان است. رمان روایت سیر قهرمان است. اما رمان اگرچه روایت گر قهرمان است، اما قهرمان و قهرمانی را یادآوری نمی کند.(آن طور که به نظر کیرکگور وظیفه شاعر است) . قهرمانی که رمان روایت می کند از زمین تا آسمان با قهرمانی که کیر کگور می خواهد به یادش آورد متفاوت است. این قهرمان همانند جد خود، دن کیشوت، تنها خود را ویران می کند . خود را می شکند و نابود می شود. راسکولنیکوف در جنایت و مکافات بهترین نمونه این قهرمانی است. قهرمانانی نا توان از اثر گذاری در دنیایی که در آن زندگی می کنند. این قهرمانان نیز قهرمان دنیای درون خودشان هستند. رویکرد روانکاوی به ادبیات و نقد ادبی (لااقل آن ها که در پی روانکاوی شخصیت ها و توجیه روانی رفتار شان در ادبیات هستند)، از اهمیت همین دنیای درونی حکایت می کند. دنیایی که بی شباهت به دنیای تماما فردی شاعران نیست.
چهارم : حالا شعر هم به عنوان کلام منزه و والایی که پیش از این نسبتی با آسمان داشت، رشته ای که سرش در آسمان بود و تهش در قلب شاعر، از آن تختی که بران نشسته بود، به زیر کشیده شده. دیگر شعر از آن سنگینی ، از آن وزینی، از آن قداست کاملا تهی شده. شعر بودلر، گم شدن هاله شاعری ، کاملا بیان گر است. دیگر شعر کلامی نیست که سری در آسمان داشته باشد. در آن قطعه شعر زیبا، هاله مقدس شاعری، لجن مال می شود. شعر دیگر جدی نیست. کاملا تفننی است. دعوای پر هیاهوی باند های شاعری و نقد ادبی را ، که اوجش در دهه هتاد شمسی خودمان بود ، به خاطر بیاورید. فروکش تمام آن هیاهو ها را هم در یکی دو سال اخیر، فراموش نکرده ایم.
حق با بودلر است.لااقل در این بحث که از نظر کیر کگور، وظیفه ای سخت بر گردن شاعران است، دیگر چنین کاری از عهده شاعران زمانه ما بر نمی آید. شعری که ما می خوانیم و از آن لذت می بریم، ترفند های شعبده بازی زبردست است که با کلمات شعبده می کند. اما نه آن گونه ای که موسی سحر می کرد با عصا. بلکه شعبده ای کاملا تفننی
.
پنجم : کیرکگور می گوید، اگر خداوند قهرمان و شاعر را صورتبندی نکرده بود، تمام دنیا چه بیهوده بود و تهی.
انگار که قهرمانی و شاعری است که تمام هستی را معنا می دهند.
حالا ما چه کار کنیم؟
مثل دن کیشوت قهرمانی کنیم؟ یا شاعری؟
جایی بهرام صادقی نوشته بود وقتی حالت بد است به گورستان برو، وقتی حالت خوش است به گورستان برو، وقتی حالت معمولی است، لابد در خیابان ها پرسه بزن.
حالا که نه می شود سر گور قهرمانان فاتحه خواند و نه در در کافه های دود گرفته به شاعران گوش سپرد، وبلاگ هایمان را آپ دیت می کنیم، پرسه می زنیم در خیابان های مجازی و کامنت می گذاریم برای خانه های مجازی. زنده باد ...

---------------------------------------------------------------------------

Tuesday, August 02, 2005 برای آن که هنوز هست


باید اکبر گنجی را سپاس گفت.نه به خاطر آزادی. باید اکبر گنجی را سپاس گفت نه به خاطر دموکراسی. نه به خاطر عدالت. نه به خاطر روشنگری. نه به خاطر شجاعت . نه به خاطر مظلومیت.
برای آزادی بسیار جنگیده اند. وبرای عدالت و دموکراسی نیز. تمامی آن ها را باید سپاس گفت، اما نه آن چنان که اکبر گنجی را باید سپاس گفت.
بسیاری در این میدان پیروز بوده اند، کوشیده اند و به یمن کوششان خلقی به آزادی رسیده اند . کوشش تمام ایشان باید که ماندگار باشد با شکر و سپاس . اما نه آن گونه که اکبر گنجی باید ماندگار بماند.
کم نبوده اند کسانی که سالهای سال ، گوشه سیاه جال ها خشکیده اند. "تمامی آن ها باید به یاد آورده شوند*". اما نه آن گونه ای که اکبر گنجی باید همیشه به یاد آورده شود." و این وظیفه شاعر است که قهرمان را به یاد آورد و در برابر نسیان بایستد. شاعر نمی تواند کار قهرمان را انجام دهد، او تنها می تواند قهرمان را ستایش کند او هیچ مایه ای از خود نمی گذارد، اما از گنجی که به او به امانت سپرده شده است پاسداری می کند. این خدمت صادقانه او در خانه قهرمان است**".
اکبر گنجی را باید سپاس گفت به خاطر مردانگی...
برای من آن چه این روز ها گنجی می کند به هیچ کاری نمی آید. هیچ گره ای از هیچ کار فروبسته ای باز نمی کند. نه کمکی به رشد دموکراسی می کند و نه آزادی و یا هر مقوله ای که برای دفاع از آن زندانی شده. همه می دانیم. آب در هاون می کوبد...هیچ چیزی عوض نمی شود...
اما یک کار بزرگ می کند...
تمام نگاه ها را به خود جلب می کند. برای من که سرم را پایین انداخته ام. تا سرم را بلند کنم، به دوستانم، به هم شهریانم نشانش بدهم:
نگاه کنید. هنوز زنده اند. هنوز نسل مردان منقرض نشده. آخرین مرد مقاوم هنوز هست.
می بینید! حتی در حکومت مطلق نامردی، حتی در روزگار مخنث ها، حتی در زمانه اشباح الرجال، هنوز زنده است. هنوز در سر زمین کوتوله ها کسی نفس می کشد- اگر چه به سختی- که معیار هایش بر مدار صفر نچرخیده اند.
به پاسداشت مردانگی، هنوز زنده است. هنوز زنده است مردی که با تمام نیرویش نحیف خوابیده زیر پتو. هنوز زنده است مردی که قطر بازویش نصف شده اما هنوز می نویسد. هنوز فریاد می زند.
وقتی آخرین مرد را می بینیم، گرم می شویم. حتی اگر به اندازه شاخه گلی که برایش ببریم هم مردانگی نداشته باشیم، لا اقل دعا می کنیم. خدایا این که افتاده زیر پتو آخرین است، آخرین.
نباید اتفاقی بیافتد. هر اتفاقی که برای مردی بیافتد فاجعه است. اتفاقی که برای آخرین مرد بیافتد...
نباید خاموش شود. هر چراغی که خاموش شود، پیروزی تاریکی است، آخرین شعله که خاموش شود...
هنوز هست. اگر چه نحیف. هنوز هست اگرچه کم سو.هنوز هست.
هنوز هست. تا کور ترین گره دل ما را باز کند. هنوز هست تا نا امید نباشیم. ما قبل از همه چیز، قبل از دموکراسی، قبل از آزادی، قبل از حقوق برابر... امید می خواهیم. بله دوران قهرمانان به سر آمده. می دانم. دوران بزرگی ها به سر آمده. هر که بزرگی کند، حالا مسخره می شود. خودم هم می خندم، وقتی می بینم که در ستایش بزرگی و قهرمانی نوشته ام. ما کوچک شده ایم. نا مرد شده ایم. قبول کرده ایم که کوچک باشیم. اما این آخرین مقاومت است.کوچک شده ایم اما اگر بزرگی را نبینیم، ترسو شده ایم، اما اگر شجاعت را ستایش نکنیم، اگر بزرگی و قهرمانی برایمان مسخره شود، اگر به مردانگی بخندیم، اگر نامردی را تئوریزه کنیم.....نه! هنوز هست.هنوز نفس می کشد.





پ.ن.... *و**: بر گرفته از ترس و لرز، کیر کگور، "مدیحه برای ابراهیم"

---------------------------------------------------------------------------